قرنهاى متمادى به استناد برخى از روایات صوفیانه که نمىتواند هیچ ارتباط اصیلى با قرآن کریم و با پیشوایان اسلام داشته باشد، تفریح کردن، نشاط در زندگى داشتن و امثال اینها را براى یک مسلمان ارزنده نقطه ضعف معرفى مىکردهاند.
راه دورى نرویم یادم مىآید که در آغاز دوران بلوغ، حدود چهارده – پانزده ساله بودم و تحصیلات علوم اسلامى را هم تازه شروع کرده بودم. به حکم آن نشاط و شادابى که انسان در آن سن دارد، پیش یا بعد از مباحثه و پیش یا بعد از درس، دوستان مىگفتند، مىخندیدند و مىگفتیم و مىخندیدیم. یکى از رفقا با من هممباحثه بود ولى سن او از من چند سال بیشتر بود و شاید در آن موقع بیست و یکى دو سال داشت. او بازار را رها کرده و به تحصیلات علوم اسلامى آمده بود. بزرگ شده در جلسات مذهبى معمولى، مثل هیأتها بود. ایشان وقتى ما مىخندیدیم مىگفت فلانى، حالا که آغاز دوران تحصیل علوم اسلامى است، بهتر است که خودمان را عادت بدهیم که نخندیم، یا کمتر بخندیم؛ گفتم: چرا؟ گفت: خوب، آیه قرآن است: «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیراً»(۱) کم بخندند و زیاد بگیرند.
در آن موقع که ایشان این آیه و یکى دو حدیث به این مناسبت مىخواند، من فکر نکردم که بروم مطالعه کنم. آغاز دوران تحصیل بود و آن موقع، اصولا آدم به این فکر نمىافتد که هنوز مطالعات و معلوماتش خیلى محدود است. فکر نکردم که بروم مطالعه کنم، ریشه کار را دربیاورم، ببینم این آقا چه منظورى دارد. البته عین این جمله در قرآن هست. به او گفتم: بالاخره به من بگو ببینم، این خندیدن، کار حرامى است یا نه؟ گفت: نه! حرام نیست؛ ولى خوب، بهتر است یک مسلمان زبده ورزیده نخندد. گفتم: حالا که حرام نیست، من مىخندم! براى این که فطرت من نمىتواند این تعلیم را فعلا بپذیرد و چون تعلیم مربوط به واجب و حرام نیست، باشد تا بعد ببینم چه مىشود.
چند سالى گذشت؛ مطلب، از خاطر من رفته بود. این مسأله، اولین مطلبى بود که من به صورت مستقل بر اساس قرآن و کتاب و سنت، مطالعهاى تحقیقى را دربارهاش شروع کرده بودم. به مناسبت آن مطلب، بنا گذاشتم یک بار قرآن را از اول تا آخر با دقت به صورت یک کتابى که مىخواهم براى من یک کتاب علمى باشد، بررسى کنم. تا آن موقع، قرآن و نیز این آیه را مکرر خوانده بودم، اما مثل این خواندنهاى معمولى، بىتوجه از آن گذشته بودم. این بار که بنا داشتم به خاطر بررسى یک مسأله اسلامى، قرآن را از اول تا آخر با دقت مطالعه کنم، رسیدم به این آیه؛ دیدم عجب! این آیه در قرآن هست، صحیح است، اما مطلب درست در نقطه مقابل آن مطلبى است که آن آقا از آن فهمیده بود. مطلب این است که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور صادر کرده بود که باید تمام نیروهاى قابل، براى شرکت در مبارزه علیه کفار و مشرکینى که به سرزمین اسلامى هجوم آورده بودند، بسیج شوند. براى یک بسیج عمومى، فرمان صادر کرده بودند. عدهاى با بهانههاى مختلف از شرکت در این لشکرکشى خوددارى و از فرمان بسیج خدا و پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف کرده بودند. حالا این آیات قرآن مىگوید، لعنت خدا باد بر این کسانى که دیدند پیغمبر با انبوه مسلمانها به میدان نبرد مىرود اما باز هم زندگىدوستى، آنها را وادار کرد از فرمان خدا و رسول تخلف کنند و بمانند. لعنت خدا بر آنها باد! محروم باد این گروه از رحمت حق! به دنبال آن و به عنوان یک نفرین مىگوید: از این پس، این گروه نافرمان کم بخندند و زیاد بگریند. این را به عنوان یک کیفر و نفرین، بر این گروه نافرمان مىگوید. به کیفر این تخلف از فرمان خدا و رسول، از این پس کم بخندد و زیاد بگریند. خنده در زندگى آنها کم باد و گریه در زندگى آنها فراوان باد!
حالا شما از این آیه چه مىفهمید؟ مىفهمید که از دید اسلام زندگى با نشاط، نعمت و رحمت خداست و زندگى توأم با گریه و زارى و ناله، خلاف رحمت و نعمت خداست. خدا در مقام نفرین یا در مقام نکوهش، از این تخلف مىگوید به کیفر این تخلف، از این پس، از نعمت خنده و نشاط فراوان کمبهره باشید و همواره گریان و مصیبتزده و غمزده زندگى کنید. این نوع استنباطهاى نابجا و تلقین آن به مسلمانان، به اضافه عوامل دیگر، سبب شد که توجه جامعه ما به مسأله تفریح کم باشد.
دوست عزیز ما، آقاى رسایی در ضمن صحبتى که در زمینه تفریحات سالم مىکردند، تفریح را محدود کردند به این که آدم تفریح را به این منظور بکند که قواى تازه به دست بیاورد و تازه نفس شود براى میدانهاى جدى زندگى. من مىخواهم عرض کنم، تا آنجا که من در اسلام در زمینه این مسأله مطالعه کردهام ـ البته هنوز مطالعات به آن حد نصاب دلخواه نرسیده، گرچه از مطالعات معمولى خیلى وسیعتر است ـ اصولا تفریح، یکى از نیازهاى زندگى انسان است؛ یعنى نه فقط به عنوان تجدید قوا، بلکه اصولا به عنوان یکى از نیازهاى اصلى مطرح است. ملاحظه کنید انسان، غذا مىخورد. هدف از خوردن غذا از نظر طبیعت، این است که بدل ما یتحلل باشد؛ یعنى آن مقدار از کالرى و انرژى که بدن مصرف کرده مجدداً از راه خوردن غذا تولید شود. این، یک نیاز طبیعى است که هدفش تأمین قواى تحلیل رفته است؛ اما یک نیاز طبیعى است نه ارادى. تفریح براى انسانها، یک چنین حالتى دارد؛ یک نیاز طبیعى است نه یک نیاز ارادى یعنى انسان، خودبه خود، احساس مىکند وقتى در زندگى، آبش بجا باشد، نانش بجا باشد، کارش بجا باشد، خانهاش بجا باشد، زن و فرزندش بجا باشد، همه اینها بجا باشد، اصولا به یک نوع تفریح نیز نیاز دارد. تفریح، حاجتى است از حاجات زندگى. خداى آفریدگار طبیعت و نظام طبیعت، خواسته است آدمى با احساس احتیاج به تفریح همواره نشاط زنده ماندن و زندگى کردن داشته باشد. بنابراین مىخواهم این مسأله را مؤکدتر، جدىتر و اصیلتر تلقى کنید.
اصولا تفریح، یکى از نیازهاى طبیعى بشر است و یک نظام اجتماعى و مکتب زندگى، باید براى ارضاء این خواسته طبیعى فکرى کند. چه کسى مىتواند درباره اسلام بگوید اسلام، دین غم و اندوه و گریه و زارى و بىنشاطى است. در حالى که قرآن با صراحت مىگوید: «قل من حرم دینک الله التى اخرج لعباده و طیبات من الرزق، قل هى للذین آمنوا فى الحیات الدنیا خالصه عندالله یوم القیامه»(۲) اصلا درست به عکس است اسلام دین نشاط است این آیه قرآن از محکمات قرآن و صریح است .این آیه در سالهاى آخر بعثت، و حتى در سالهاى آخر هجرت نازل شده است مىگوید: اى پیغمبر در برابر کسانى که بسیارى از مواهب زندگى را تحریم مىکردند اعلام کن و بگو چه کسى زینت و آرایش و زیبایىهایى را که خداوند از درون طبیعت براى بندگانش بیرون کشیده حرام کرده است ؟ چه کسى روزىهاى پاک، مواهب پاک، مواهبى را که انسان از آنها لذت مشروع و صحیح مىبرد حرام کرده است؟ بگو این مواهب، این روزىهاى پاک، این زیبایىها، براى مردم با ایمان در همین زندگى دنیا است در زندگانى جاوید و آخرت هم همین زیبایىها و همین مواهب براى مردم با ایمان است، با یک تفاوت و آن تفاوت این است که در این دنیا زیبایىها به زشتىها آمیخته و آلوده است؛ شادىها به غم آلوده و آمیخته است؛ ولى در دنیاى دیگر، در روز رستاخیز، این زیبایىها و این مواهب پاک براى مردم با ایمان به صورت خالص وجود دارد.
ملاحظه کنید، اگر انسان بخواهد به عنوان جهانبینى اسلامى بگوید اسلام در زمینه لذت و نشاط در زندگى چه نظرى دارد و این آیه قرآن کریم را جلو خود بگذارد چه مىفهمد؟ مىفهمد اسلام اصولا به بهرهمند شدن از زیبایىها، مواهب زندگى، عوامل نشاطآور اهمیت مىدهد. طبیعى است که در این دنیا، خداوند نشاط و شادى را با غم همراه قرار داده است. نشاط و شادى خالص، در دسترس هیچ کس نیست، ولى در حدودى که قوانین و حق و عدالت اجازه مىدهد، مردم با ایمان از آن بهرهمند شوند و مال آنها است: «قل هى للذین آمنوا فى الحیات دنیا»(۳)؛ مال مردم با ایمان است؛ ولى به شما مردمى که علاقه به نشاط دارید مىگوییم که اگر نشاط خالص در این زندگى دنیا میسر نیست، در روز رستاخیز، پیش خدا، براى مردم با ایمان پاک عمل، این آرزوى دیرین که در این جهان هیچ دستى به او نمىرسد، در آن جهان به او مىرسد، به شرط ایمان و نیکوکارى.
آیا با چنین مطلبى مىتوان گفت که اسلام، نشاط را بىارزش تلقى کرده است؟ بیش از چند صد آیه از قرآن کریم، مردم مسلمان را به ایمان و راستى و درستکارى دعوت مىکند و به آنها مىگوید اگر در این دنیا، روى حساب زندگى کردید، پاک، با عدالت، با پاکى و درستى، با ایمان صحیح، آن وقت به شما بهشت مىدهیم؛ مگر صدها آیه قرآن، مردم با ایمان را به بهشت وعده و نوید نمىدهد؟ خوب، بهشت چیست؟ تابلویى که قرآن از بهشت ترسیم مىکند، یک زندگى سراسر نشاط، بهرهمند و از تمام زیبایىهاى خالص و پاک را نشان مىدهد. مگر تابلویى که قرآن از بهشت ترسیم مىکند، غیر از این است؟ باغهاى زیباى با صفا، پر از انواع میوهها و گلها، بر بستر آن باغ، جوىهاى روان، آبهاى زلال روان، بهترین آبهاى آشامیدنى، بهترین همسران، بهترین پذیرایىکنندگان، بهترین تختهاى آرمیدن و آسایش کردن، زیباترین بسترها از نرمترین و چشمگیرترین پارچهها… «فیها ما تشتهى الانفس و تلذ الاعین»(۴) آنچه چشمها از دیدنش لذت مىبرد (با کلمه لذت)، و آنچه دل مىخواهد (با کلمه اشتها و شهوت).
آیا مذهبى که به مردم با ایمان و درستکار مىگوید سرانجام پاداش شما در دنیاى جاوید، چنین زندگانیى است، مىتواند مذهبى ضد نشاط باشد؟ همین مذهب و کتاب است که مىگوید این بهرهمندىها در این زندگى دنیا هم براى مردم با ایمان هست، گرچه خالص نیست؛ مثل همه چیزهاى دیگر به طور طبیعى آغشته است به ناکامىها. من واقعاً هنوز نتوانستهام به صورت علمى این را به دست بیاورم که با چه جرأتى قرنها به مسلمانها بىنشاطى در زندگى را تلقین کردند؟
از بزرگترین امتیازات اسلام، این است که بگوییم دین فطرت است فطرت یعنى چه؟ ارتباط فطرت را با نشاط، در این گفتارى که از مولاى متقیان امیرمومنان على(علیه السلام) در نهج البلاغه نقل شده است بیان مىکنم. در نهج البلاغه نقل مىکند که مولا روزى به خانه یکى از دوستانش قدم نهاد. دید خانه وسیعى دارد. به او فرمود؛ هان! در این دنیا چنین خانه وسیعى مىخواهى چه کنى؟! آیا در روز قیامت بدین خانه محتاجتر نبودى؟
اول امام این مطلب را مىگوید، بعد براى این که آن فرد اشتباه نکند، فرمود؛ هان! اشتباه نکن! تو با داشتن همین خانه وسیع، مىتوانى در همین دنیا آن را به کار بگیرى، براى آخرت، در آن از مهمانان پذیرایى کنى، صلهرحم کنى، این خانه را پایگاه اجتماعات براى تلاش در راه حق و عدالت قرار بدهى. دوست امام دید که نه! مطلب آن طور که او خیال مىکرد که امام مىخواهد به او زاهدمنشى و ترک دنیا تلقین بکند نیست، بلکه مىخواهد بگوید یادت باشد که خانه، فقط براى کامروایى نیست، چیزهاى دیگر هم باید باشد. لذا عرض کرد: یا على! پس، از تو خواهش مىکنم این برادر من را نصیحت کن. امام فرمود: موضوع چیست؟ عرض کرد: برادرم لباسهاى پشمینه مىپوشد؛ خانه را رها کرده و رفته در یک گوشهاى مىگوید من باید عبادت کنم؛ نه به زنش مىرسد نه به فرزندش. امام گفت به او بگو نزد من بیاید. وقتى آمد، امام به او پرخاش کرد و فرمود؛ هان! تو چه خیال مىکنى؟ چه گمانى درباره خدا مىبرى؟ آیا فکر مىکنى که خدا این همه مواهب را در این دنیا آفریده و حلال کرده ولى بعد از آفریدن و حلال کردن، دلش مىخواهد ما به آنها پشت پا بزنیم؟ این کار معنى دارد؟ از آنجا که روى مسلمانها همیشه با پیشوایان دین باز بوده و در آن زمان این گونه رو دربایستىهاى موهومى که الان در جامعه ما حکمرواست نبود، این مرد مسلمان واقعطلب عرض کرد: یا امیرالمومنین! اگر این طور است پس شما چرا این گونه زندگى مىکنید؟ لباس شما از من خیلى خشنتر و سادهتر است؛ خوراکت از من خیلى سادهتر است؛ بىاعتنایىات به مواهب زندگى، از من خیلى بیشتر است. مولا فرمود: مطلب بر تو اشتباه نشود. حساب من از حساب تو جداست! من زمامدار امت اسلام هستم: ان الله فرض على ائمه مسلمین، ان یعیشوا معیشه انباهم وکیلا یتبیغ بالفقیر فقره(۵) خدا بر زمامداران امت اسلام، واجب کرده است که زندگىشان همسطح بینواترین مسلمانان باشد، مبادا بینوایى، مسلمانى را از راه به در کند. من بر حسب این وظیفه، بىاعتنایى مىکنم، اما تو که مقام زمامدارى امت را نداری.
ملاحظه مىکنید، حسابها در جهانبینى اسلام، کاملا از هم جدا و مشخص است. مسلمانها باید همواره براى زندگى بهتر – ولى نه براى یک طبقه و یک قشر، بلکه براى عموم – کوشش کنند. این واقعیتى است که در جامعهاى که تقسیم ثروت غیرعادلانه است، در جامعهاى که گروهى از مردم از همه چیز برخور دارند و اکثریتى از بخور و نمیرى هم برخوردار نیستند، در آن جامعه، تفریح سالم مفهومى ندارد. من حتى مکرر به رفقاى بنیاد رفاه و دیگران اعلام کردم، سعى کنید برنامههایتان تشریفاتى نباشد؛ در حدود متعارف زندگى باشد. برنامهاى باشد قابل تقدیر. من در مورد اقدام بنیاد رفاه براى برنامههاى تفریح سالم عرض مىکنم، برنامه شما در حقیقت یک هدف روشنتر دارد و آن هدف روشنتر را در همین چند دقیقهاى که از وقت باقى است بیان مىکنم:
امروز، ما در دنیایى زندگى مىکنیم که هیچ انسانى نمىتواند به آسانى تحمل کند که او تنها است. احساس تنهایى، مشکل است. اگر این آقا پسر حس کرد که تنهاست، همبازى ندارد، رفیق ندارد، خودبهخود و به حکم طبیعت، به دنبال رفیق و همبازى مىرود. اگر توانستى براى او همبازى و رفیقى، لااقل متناسب با این مقدار از تعلیم و تربیت اسلامى که ما در یک محیط غیراسلامى مى توانیم تأمین کنیم، جورکنى، با او همبازى مىشود؛ و الا مىرود سراغ یک دوست فاسد.
امیدوارم با همت شما، زمینهاى فراهم آید که زمینها، باغها و باشگاههایى در اختیار شما باشد تا به کمک آن قشر خودتان را گسترش دهید و با سهلترین شرائط در اختیار قشرهاى محروم جامعه قرار دهید. دوستان علاقهمند ما بدانند که خرج کردن در این راه، انفاق فى سبیلالله و خرج کردن در راه خداست ایجاد مدرسه، ایجاد وسیله سرگرمى، ایجاد باشگاه، ایجاد گردشگاه، تنظیم برنامههاى مسافرتى دستهجمعى و امثال اینها، به صورت کوشش مشترک یک قشر همسلیقه و همفکر در راه تأمین آن قسمت از نیازمندىهاى زندگى که یک فرد و دو فرد از عهده تأمین آن برنمىآیند، از واحبات قشر شما است. انتظار و امید دارم که در انجام این واجب، کوتاهى نکنید.
قرآن با صراحت مىگوید، مردم با ایمان، مردان و زنان با ایمان، پشت و پناه اجتماعى یکدیگرند. «و المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض»(۶)؛ براى این که خصلت انسان، این است که در جامعه نمىتواند تنها زندگى کند. همکارى و تعاون در راه تأمین نیازهاى گوناگون اجتماعى، از نیازهاى جارى متعارف گرفته تا ایجاد جامعههایى که سیاست و اقتصاد و نظام ادارى سالم داشته باشد، همه داخل در دایره «بعضهم اولیاء بعض»(۷) است؛ نه تنها براى مردان، بلکه حتى براى خانمها؛ نه تنها براى آقایان و خانمها، بلکه براى بچهها. باید براى پسران و دختران برنامههایى تهیه کرد تا حس نکنند به حکم ایمان و به حکم پایبندى به دین از مواهب زندگى کلا محروم مىمانند. احساس این محرومیت، خطرى بزرگ براى ایده و هدفى است که شما به آن احترام مىگذارید. امیدوارم با این کوتاه سخن، توانسته باشم نظر اسلام را در این زمینه تا حدودى روشن کرده باشم.
پینوشتها
۱-توبه/۸۲
۲-اعراف/۳۲
۳-همان
۴-زخرف/۷۱
۵-نهج البلاغه؛ خطبه ۲۰۳
۶-توبه/۷۱
۷-همان