در یک نگاه غیرتاریخى که همان نگاه معاصر ماست، مىتوان گفت؛ مبناى تقسیمبندى شرق و غرب، یک مبناى سیاسى یا حداکثر جغرافیایی- سیاسى است.
این یک تقسیم بندى پذیرفته شده است و آن چنان محل بحث و تردید نیست.
ولى در نگاه تاریخى، این واژه یک تحول معنایى داشته و تلقى افراد از شرق و غرب در گذشته غیر از این بوده است.
قدیمىترین تفکیک براى تقسیم شرق و غرب به دوران بسیار کهن برمىگردد و دردوره هاى بعد هم نمونههایى را مىتوان دید.
درآن گذشته هاى دور به شکلى مبهم هرآن چه که در جانب طلوع خورشید بود شرق نامیده مىشد و هرآنچه در جانب غروب آن، غرب.
البته در گذشته هاى تاریخى، افزون برنگاه جغرافیایى یک نگاه فرهنگى هم قابل جستجوست اما در مصادیق این نگاه جغرافیایى که به راستى مرز کجاست، معیار مشخصى وجود نداشته است.
بااین وجود برخى از مورخان کوشیدهاند معیارى را مشخص کنند؛ مثلاً؛ دربرخى نوشتهها رودى به نام رود «دن» به عنوان حدفاصل بین شرق و غرب نامیده شده است.
در نظر دیگر سمت راست دریاى مدیترانه، شرق و سمت چپ آن غرب خوانده مىشد.
ولى این قاعده عام و کلى نیست. همواره دربارهى مسئلهى شرق و غرب اختلاف بر سر همان مناطق مرزى بوده که قرار بوده شرق را از غرب جدا کند.
در عین حال کسى تردید نداشته که سرزمینهایى مثل هند و چین و ژاپن در شرق قرار دارند و سرزمینهاى اروپایى در غرب.
اختلاف بر سر مرز شرق و غرب بوده است.
الآن در حوالى دریاى مدیترانه را که نگاه کنید کشورهایى را مثل مراکش مىبینید که درجنوب دریاى مدیترانه و تقریباً در منتهیالیه غربى دریاى مدیترانه قرارگرفته و کشور شرقى به حساب مى آیند و درمقابل، برخى کشورهاى حوزهى «بالکان» را مىبینید که در شمال دریاى مدیترانه قرار گرفته و نسبت به کشور «مراکش» خیلى شرقیترند ولى جزء کشورهاى غربى خوانده مىشوند.
لذا آن مرزبندى مشخصى که با دقت ریاضى انجام شده باشد هنوز وجود ندارد.
به طور خلاصه در قدیم ملاک تقسیمبندى، اقلیمى و جغرافیایى بوده و الآن عمدتاً سیاسى است.
علت اینکه مبناى امروز یک مبناى جغرافیایی- سیاسى است این است که بشر امروز نیازمند اتخاذ یک مبناى روشن براى خروج ازمشکلاتى است که بعداً خواهدداشت.
این ابهام که بالأخره شرق کجاست؟ و غرب کجا؟ ابهامى است که مىتواند مشکل آفرین باشد، تقسیمبندى دولتها و در روابط تجارى و سیاسى و مانند آن نیازمند یک تقسیم بندى مشخص است.
با این همه در همین تقسیم بندى جغرافیایى کنونى که با رویکرد خروج از مشکلات و اتخاذ یک مبناى روشن براى تنظیم روابط اتخاذ شده، نگاه تاریخى، کاملاً کنار نرفته و ردپاى دیدگاه سنتى تعریف شرق و غرب (حتى در تقسیمبندی هاى خودمان) دیده مىشود.۱
شرقشناسى چیست؟ سهل الوصول ترین تبیین و معرفى از شرق شناسى نوعى تبیین آکادمیک است و در واقع این واژه هنوز در بسیارى از محیط هاى دانشگاهى به خدمت گرفته مى شود.
هرکس دربارهى شئونات مختلف تحقیق مىکند و مى نویسد یا تدریس مى کند، به عنوان یک شرقشناس است و کارى که مىکند شرق شناسى است! درست است که در مقایسه با اصطلاحات مطالعات شرقى و یا مطالعات منطقهاى امروز، شرقشناسى از ترجیح کمترى برخوردار است! علت این امر آن است که اصطلاح شرق شناسى از طرفى زیادى مبهم و کلى است و از طرف دیگر به طور ضمنى اشاره بر روحیهى آمرانه و دست بالاى استعمارگرى قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اروپا دارد.
شرقشناسى عبارتست از نوعى سبک فکر، که بر مبناى یک تمایز معرفشناختى بین شرق و غرب قرار دارد و نوعى سبک غربى در رابطه با ایجاد سلطه تجدید ساختار، داشتن آمریت و اقتدار بر شرق است.
پدیدهى شرق شناسى، اساساً با سازگارى و توافق درونى مشرق شناسى و عقایدش در مورد مشرق زمین به عنوان یک حرفه سروکار دارد و نه هیچ گونه ارتباط واقعى با یک «شرق» حقیقی.
به عبارت دیگر، در اینجا روابط شرقشناسى و شرق واقعى مطرح نیست.
شرق شناسى صرفاً یک فانتزى پوچ اروپایى در مورد شرق نیست، بلکه مجموعهى خلق شدهاى از نظریات و روشهاى اجرایى است که در خلال نسل هاى متمادى روى آن سرمایه گذاری هاى مادى قابل ملاحظهاى به عمل آمده است.
شرق شناسى، براى تعیین استراتژى خود همواره به صورت ثابتى بر این برترى «موقعیت» خویش که در همه روابط، غربیها را نسبت به شرق در موضع نسبتاً بالاترى قرار مىدهد که هرگز دست بالاى خویش در همهى امور را از دست ندهند، تکیه مى نماید و چرا باید غیر از این باشد، به خصوص وقتى استیلاى خارقالعادهى اروپاییها را از اواخر دورهى رنسانس تا زمان حاضر در پیش روى داریم دانشمندان، متفکرین، میسیونرهاى مذهبى، تجار و یا سربازان غربى در شرق بودند و یا اینکه در فکر آن بودند که در شرق باشند.
چون مىتوانستند با کمترین مقاومت از ناحیهى شرق، خودشان در آنجا بوده و یا در فکر در آن جا بودن باشند.
تحت عنوان کلى دانش دربارهى شرق و در زیر چتر سلطه و برترى مغرب زمین بر شرق در خلال دورهى بعد از پایان قرن هجدهم، شرق پیچیدهاى ظهور نمود که براى مطالعه در آکادمىها، نمایش در موزهها، تجدید ساختار در ادارات مستعمراتى، عرضهى نظرى در تزهاى بومشناسى، بیولوژى، زبانشناختى، نژادشناسى و تاریخى پیرامون انسان و جهان، نشان دادن موارد تحقق نظریههاى اقتصادى و اجتماعى توسعه، انقلاب، شخصیت فرهنگى و سیرت ملى یا دینى افراد بسیار مناسب بود.
بالاتر از همه، مىتوان گفت که شرقشناسى عبارت است از وعظ و خطابهاى که به هیچ روى با قدرت سیاسى موجود رابطهى مستقیم و متناسبى ندارد بلکه در یک مبادلهى نا برابر با انواع گوناگون از قدرتها به وجود آمده و ادامهى حیات مىدهد.
در واقع نکتهى اصلى این است که شرقشناسى یکى از ابعاد قابل ملاحظهى فرهنگ سیاسی- فکرى جدید است- و نه اینکه تنها مبین آن باشد، بلکه خود آن است و از این روى، آن قدرى که با دنیاى غربیها سروکار دارد با خود شرق سروکارى ندارد.
از آن جا که شرقشناسى یک واقعیت فرهنگى و سیاسى است، پس در خلاء و یا بایگانى حضور ندارد.
بلکه کاملاً برعکس مى توان هر آنچه دربارهى شرق، گفته، و یا حتى انجام مىشود.
به دنبال (و یا در محدودهی) یک رشته خطوط فکرى خاص و متمایز و از نظر عقلانى قابل شناخت است.
شرقشناسى، بیشتر پاسخى بود به فرهنگى که آن را به وجود آورد تا به هدف مشهور خود، که آن نیز البته محصول غرب بود، دست یابد.
بدینترتیب، تاریخ شرقشناسى، هم یک سازگارى درونى دارد و هم یک رشته از روابط تفصیلى و مشروح با فرهنگ حاکمى که آن را احاطه کرده است.۲
تعریف استشراق: استشراق در تعبیرى موجز عبارت از آن دسته از پژوهش هاى غربیهائى است که در خصوص میراث شرق و به ویژه مسائلى مرتبط با تاریخ، زبان، ادبیات، هنر، علوم و عادات آن انجام مىپذیرد.
بنابراین خاورشناس فردى است از دیار مغرب زمین که میراث شرق و هر آنچه را که به نوعى به تاریخ، زبان، ادبیات، هنر، علوم، عادات و سنن او تعلق دارد را بررسى کرده و مىکاود.
یک خاورشناس براى کاوش این میراث ناگزیر از داشتن ابزارهایى است که اورا به هدف مورد نظر خود رهنمون مىشوند.
یکى از ابزارهایى که یک مستشرق باید به آن مجهز گردد فرا گرفتن کامل زبان مشرق زمین و تخصص یافتن در زبانى است که آثار عمده و برجستهاى در زمینههاى تاریخ، هنر، ادب و علوم ازخود برجاى نهاده است.
این زبان بیتردید «زبان عربی» است.
به همین دلیل است که «آلبرت وتیریش» خاورشناس معاصر آلمانى عقیده دارد که مستشرق پژوهندهاى است که مى کوشد شرق را بکاود و بفهمد و از این رو تا زمانى که زبان شرق را به طور کامل فرانگرفته باشد نمى تواند به نتایج درست دست یابد.
اصطلاح استشراق به دوران قرون وسطى و حتى به دورتر از آن باز مى گردد.
یعنی؛ به دورانى که دریاى مدیترانه در وسط جهان واقع شده بود و تمام جهات اصلى در ارتباط با آن مشخص مىشد.
هنگامى که مرکز ثقل رویدادهاى سیاسى از دریاى مدیترانه به شمال انتقال یافت.
باز هم اصطلاح شرق از بین نرفت تا خود دال به کشورهایى باشد که در شرق دریاى مدیترانه قرارگرفته بودند.
به نظر مى رسد که اصطلاح شرق ازنظر جغرافیایى تنها منحصر به این نقطه نشده بلکه نقاط غربى جزیرهالعرب و نیز شمال آفریقا را هم دربر مى گرفته است.
این اصطلاح پس از فتوحات اسلامى رواج یافت.
بنابراین کشورهایى نظیر مصر مغرب و شمال آفریقا و مردم سایر کشورهاى شرقى که عربیت را اختیار کردند، در قلمرو اصطلاح شرق برشمرده شدند چرا که دین آن ها اسلام و زبانشان عربى بود.
همچنان که اصطلاح شرق از مرزهاى جغرافیایى پا فراتر نهاد و تا غرب شبه جزیره و شمال آفریقا را فرا گرفت اصطلاح استشراق هم از حوزهى غربی ها خارج شد و به طور کلى بر هر عرب شناس اطلاق گردید هرچند که آنان مسلمان نبودند و به زبان عربى هم سخن نمى گفتند.
کار این دسته از خاورشناسان هم آن بود که در زبان و ادبیات شرق به کاوش گرى و تحقیق بپردازند هرچند که خود نیز جزء شرق بودند.
از همین رو این تعریف و اصطلاح نیز شامل حال آنان شد و آنها هم در جرگهى «خاورشناسان» جاى گرفتند.
در پرتو آنچه گفته شد.
اطلاق استشراق روسى بر هر کسى که با ابزارهاى یاد شده، مسائل فرهنگى مشرق را مى کاود بیراه نخواهد بود. همچنین اطلاق استشراق ژاپنى یا استشراق آمریکایى یا استشراق انگلیسی.
اسلام و زبان عربى از نظر استشراق به عنوان موضوعى پُربار جلوه کرد و بر دیگر موضوعات برترى یافت.
براى قرآن کریم تقدیر چنین بود که در یک زمان اسلام و زبان عربى را در آغوش خود بپرورد تا آن جا که قرآن یکى از غنیترین موضوعات در نظر خاورشناسان درآمد.
آنان تمام جزئیات و کلیات قرآن را کاویدند و بررسی ها و تحقیقات آکادمیک را پیرامون قرآن به شکلى جالب توجه و اعجاب آور مطرح ساختند.
استشراق به عنوان یک شاخه از علوم، مثل دیگر شاخه هاى علمى همواره متأثر از نظام فکرى در هر دورهاى است که در آن دوره زندگى مىکند.
همان طور که در دورههاى تطوّر و تحول شاخههاى مختلف علمى مثل جامعه شناسى، روان شناسى حتى علوم دینى، تفسیر، قرآن و بحثهایى مثل علم الحدیث و مانند اینها دقت کنیم مى بینیم اینها به لحاظ پیوندى که با محیط اطراف و هنجارها و ارزشهاى محیط خودشان دارند درهر دوره متأثر از چیزهایى هستند که در محیط پیرامونشان وجود دارد.
تا حدى که آن علم در بعضى از مقاطع، واکنش و پاسخى است به نیازهایى که جامعه دارد و یا تلاشى به نظر مىآید براى پرچمدارى پارهاى از افکارى که در جامعه وجود دارد.
استشراق هم کاملاً متأثر ازنظام فکرى در دورههاى مختلف است.
بنابراین روش کار، برگرفته از محیط اطراف خود به عنوان یک روش معرفتى کاملاً محسوس است و لذا یک روش خاص را براى مستشرقان در ادوار مختلف نمى توان بیان کرد.
این روش در دوره هاى پیش از رنسانس یک گونه است، پس از رنسانس به گونهاى دیگر و در عصر روشن گرى هم روش دیگر و بالأخره درفضاى سال هاى ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به این طرف روشهاى مختلف دیگرى رفته رفته مطرح مىشوند.
این روشها کاملاً متأثر از روشهاى معرفتى محیط پیرامون آنهاست، یک عامل اثرگذار بر این روش ها درواقع رشد شاخههاى علمى جانبى است که یک علم باشاخه هاى دیگر علمى هم دادوستد و تعاطى و تعامل دارد.
برخى علوم هستند که به استشراق کمک مىکنند و استشراق کالاهاى تولیدى آنهاست، علومى مثل سکه شناسى و نسخه شناسى از علوم مددکار تاریخ به حساب مىآیند.
البته خود استشراق هم یک تولید کننده مسئله و سفارش دهندهى کالاهاى مشخص با ویژگی هاى مشخص به این شاخههاى علمى است.
مثلاً اگر یک کتیبهى شرقى پیدا کردند براى خواندن آن کتیبه، گویا، در واقع نیاز جدیدى را دریک کارخانه تولیدى عرضه کردهاند و خواستهاند روشى براى خواندن و فهم این کتیبه پیدا کنند.
اگر یک منطقهى حفارى نشدهاى پیدا کردند از باستان شناسان کمک خواستهاند که به گونهاى در آن منطقه حفارى علمى شود تا دستاوردها و دریافت هایش موردبحث قرار بگیرد.
بنابراین روش کار شرقشناسان هم روش واحدى نبوده است.
این روش متأثر از روشهاى مختلف در ادوار مختلف و همچنین متأثراز علومى بوده که به گونهاى به عنوان یک مصرفکننده یا مرتبط با شرقشناسى در تعامل با استشراق بوده است.۳
انگیزههاى استشراق: به طور کلى استشراق در بررسى و کاوش هاى عربى و اسلامى خود داراى انگیزه هایى بوده است.
این انگیزهها از نظر شدت و ضعف با یکدیگر تفاوت دارند و در کل، مىتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد:
۱- پژوهش ها و بررسی هایى که به انگیزه هاى تبشیرى انجام پذیرفته است.
۲- پژوهشهایى که در پس آنها اغراض و اهداف استعمارى نهفته است.
۳- تحقیقات و پژوهشهایى که صرفاً به انگیزههاى علمى، انجام یافته است.
اینک براى روشنتر شدن حقیقت، به تشریح هر یک از موارد سهگانهى فوق مىپردازیم:
۱- انگیزههاى تبشیری:
«رودى بارت» بر این عقیده است که هدف اصلى تلاشهاى خاورشناس در سالهاى آغازین قرن دوازدهم میلادى و نیز در قرون بعدى، عبارت از همان «تبشیر» بوده است.
وى تبشیر را چنین تعریف مىکند: تبشیر یعنى به مسلمانان با زبان خودشان بباورانند که اسلام دین باطلى است و در عوض زمینهى گرایش و جذب آنها را به دین مسیح فراهم سازند.
مىتوان همین نکته را از کتاب بزرگى که به قلم «نورمن دانیل» و با عنوان اسلام در سال ۱۹۶۰ میلادى نگارش یافته به خوبى استنباط کرد.
اتهامات خاورشناسان تبشیرى دربارهى اسلام و قرآن و پیامبر (ص) در کتابى به نام «المبشرون والمستشرقون فى موقفهم من الإسلام» به قلم استاد «محمد البهی» ذکر شده و مؤلف کوشیده است تا آنها را اثبات کند.
این کتاب از سوى دکتر «محمد یحیى الهاشمی» مورد نقد و بررسى قرار گرفت.
وى ضمن ردّ کل کتاب، بیشتر مقاصد حاشیهاى خاورشناسان را نیز مورد انتقاد قرار داد و تمام آنها را نفى کرد.
البته ما نمى توانیم این اتهامات را اجمالاً و یا مفصلاً نفى کنیم.
زیرا برخى از این اتهامات تا حدودى هم صحیح و درست به نظر مى آیند، از طرفى ما نمى توانیم تمام تحقیقات و تلاشهاى خاورشناسان را بیفایده بخوانیم و آنها را همه از نوع تلاش هاى تبشیرى بدانیم.
چنین قضاوتى خالى از غلو و تندروى نیست.
بلکه ما مىتوانیم برخى از تلاشهاى خاورشناسان را درست و ثواب قلمداد کنیم و برخى دیگر را مورد اتهام قرار دهیم.
طبیعى است که خاورشناسان هم انسانند و در میان انسانها هم افراد سطحی نگر یافت مىشوند و هم افراد دقیق و ژرف نگر.
مشاهده مىشود که گروهى ازخاورشناسان چه زمانهاى گذشته و چه حتى در زمان ما ادعا مىکنند که قرآن معجونى است ازخرافات و اسلام مجموعهاى است ازبدعت ها و مسلمانان، افرادى وحشى و خون ریزند.
کسانى همچون «نیکلا دکیز»، «فیفش»، «فراچی»، «هوتنگر»، «ویلیاندر» و«بریدو» در جرگهى همین مستشرقان جاى دارند.
این گروه از خاورشناسان به انگیزههاى تبشیرى مردم را به چشم پوشى از قرآن و اسلام مىخوانند و مىکوشند اهمیت این دو را اندک جلوه دهند و مردم را از اطراف آنها پراکنده سازند و براى فریب سادهلوحان و بدگمانان پردههاى ضخیمى بر تاریخ درخشان اسلامى بیفکنند.
اما اظهارنظرهایى که تحت این نقابها و پوشش ها انجام مىپذیرند، به سخنان و اظهارنظرهاى احساسى و عاطفى شبیه تر است و لذا نمى تواند مقبول نظر پژوهندگان واقع شود.
گروهى از خاورشناسان آلمانى و یهودى همچون «ویلژف گلدزیهر» و «بول» به این باور گراییدهاند که قرآن پس از وفات پیامبر(ص) درهمان دوران صدر اسلام تحریف وتبدیل شده است.
اینان همچنان دربارهى شخص پیامبر(ص) مىگویند که آن حضرت مبتلا به صرع بود! و آنچه را که وى وحى مىنامید همان سخنانى بوده که در پى نوبههاى صرع بر او فرود مىآمد! پیامبر(ص) در حالت صرع تعادل خودرا از دست مىداد، عرق مىکرد و دچار تشنجات بسیارى مىشد و کف ازدهانش بیرون مىآمد آنگاه چون بهبود مى یافت ادعا مىکرد به او وحى شده است و سپس آن چه را که وحى پروردگارش مى پنداشت، بر مؤمنان مىخواند.
گروهى از خاورشناسان منصف و به خصوص «سرویلیام مویر» در کتاب خود به نام «زندگى محمد» به این ادعاهاى دروغ پوشالى پاسخ گفتهاند.
آنچه مویر دراین کتاب دربارهى مقام قرآن و عدم تحریف آن گفته خود بهترین ردیه بر این شرارتها و کینه توزی هاى کورکورانه است.
مویر سخنان این مستشرقان را فرار از بحث استوار علمى تلقى کرده است.
وى در این کتاب به بحث دربارهى پدیدهى وحى پرداخته و دروغها و ادعاهاى نادانان حالات صرع آن حضرت را نفى کرده است.
وی مىگوید: کسى که به صرع مبتلاست از آنچه که در اثناى این حالت بر او واقع مى شود چیزى به یاد نمىآورد.
زیرا حرکت، شعور و اندیشه کاملاً در این حالت متوقف مىماند.
این نکتهاى است که درحالت بیهوشى و اغماء هم آشکارا مشاهده مىشود.
پدر«هنرى لامنس» و«ون هامر» نیز عقیدهى «مویر» را دربارهى تفاوت میان حالت صرع و وحى، تأیید کردهاند.
برخى از این خاورشناسان نیز ادعا مىکنند که پیامبر(ص) جادوگر بوده و از آن جا که از رسیدن به مقام پاپ ناکام مانده دست به اختراع آیین جدیدى زد تا از دوستانش انتقام گیرد.
«امیل درمنگهام» یکى از مستشرقانى است که به این یاوهگویى رسواخیز پاسخ داده و با حمله به این دروغگویان اباطیل و اتهامات سخیف و مخالف با واقع ایشان را رد کرده است.
بدین ترتیب در واقع خاورشناسان تندرو پاسخ خود را از دهان مستشرقان منصف شنیدند.
اباطیل و اتهامات سخیف و مخالف با واقع ایشان را رد کرده است.
بدینترتیب در واقع خاورشناسان تندرو پاسخ خود را از دهان مستشرقان منصف شنیدند.
واقعیت آن است که بسیارى از راههایى که برخى از مستشرقان پوییدهاند، فاقد ویژگى یک تحقیق علمى است و به همین خاطر از سوى دیگر مستشرقان مردود شناخته شدهاند.
چرا که این تحقیقات متکى به هیچ دلیل دینى یا تاریخى یا واقعیت اجتماعى شناخت شدهاى نبود و تنها بر هواهاى نفسانى و گرایش به عواطف و احساسات اتکا داشت که از این بابت باید واقعاً اظهار تأسف کرد.
۲- انگیزههاى استعماری: گاه انگیزه هاى استعمارى در کشورهاى عربى و اسلامى مستشرقان را بر آن مىداشت که زبان شرق را فرا گیرند و در یکى از فنون مربوط به شرق تخصص حاصل کنند.
وجود همین انگیزه گاه سبب مى شد که درنزد مستشرق احساسى خاص نسبت به مسائل شرق ایجاد شود، اما این احساس به گونهاى نبود که بر سرشت استعمارگرى آنان غالب آید، بلکه این احساس تابع طرحهاى از پیش ترسیم شدهى استعمارى بود.
مثلاً در این راستا کوشش مستشرقان آن بود که مسلمانان را در اعتقادات خود دچار تردید و دودلى کنند و یا آرمان هاى آنان را سبک بشمارند و پیشوایان ایشان را مورد انتقاد و نکوهش قرار دهند و از اهمیت میراث آنان بکاهند.
گاه سرشت کار این نکته را بر مستشرق دیکته نمى کرد اما هدف اول و آخر استعمار از تلاش و کار مستشرق در این جا و آن جا همین بود.
ازاین رو، گاه شیوهى استعمارى، بابرنامه هایى که براى کار مستشرق تدارک مىدید، همچون ایجاد تفرقه در میان مسلمانان و برجسته کردن وجوه اختلاف و یا تعدد مذاهب کار استشراق را به رسوایى مى کشانیده ملحوظ کردن این اهداف خاورشناس را به بزرگ کردن این گرایشها و درگیریها سوق مىداد و آنگاه بود که او مىتوانست از میان این شکافها زهر خود را در میان مردم بپراکند و چنین وانمود کند که اسلام دین تفرقه و دشمنى و شکاف است.
در این گونه موارد خاورشناس اغلب امورى را که در دین نبود به اصطلاح به صورت «من درآوردی» به دین مىافزود و مسائلى را که اتفاق نیفتاده بود، واقع شده مىپنداشت و درآنها به مناقشه مىپرداخت.
این موارد به ویژه در امورى که به دین، میراث، تاریخ کشورها یا به تصویر کشیدن جامعه و یا پژوهش هاى روانشناختى ملتهاى استعمار شده مربوط مىشد، رواج بیشترى مىیافت.
به عنوان نمونه «کریستین اسنوک هورگرونیه» (۱۸۵۷- ۱۹۳۶م) یکى از مستشرقانى است که بر آگاهیهاى علمى او از شرق بسیار تکیه مىشود.
وى مؤلف رسالهاى است موسوم به «العید المکی» که در سال ۱۸۸۰ میلادى منتشر شده و تاکنون نیز ارزش خود را از دست نداده است.
او در این رساله به بررسى انتقادى آیات مربوط به ابراهیم در قرآن و این که او نخستین نیاى اسلام و سازندهى کعبه مىباشد پرداخته است.
با این همه وى در سال ۱۸۸۵ میلادى شش ماه به طور مخفیانه به منظور خدمت به اهداف استعمارى، در میان مسلمانان مکه زندگى کرد و در راه انجام مأموریت استعمارى هلندی- هندى خویش کتابى دربارهى مکه نوشت.
کشورهاى استعمارگر امکانات و کمک هاى گوناگونى دراختیار مستشرقان قرارمىدادند تا آنجاکه مىتوان گفت انگیزهى اقتصادى یا رسیدن بهدستاوردهاى شخصى یا سیاسى به طمع برخوردارى از مقام و پول و ثروت، محرک برخى از مستشرقان در امر شرق شناسى یا یکى از مرجحات و مقتضیات علاقهمندى آنان به این پیشه شد.
استاد «نجیب العقیقی» در این باره مىگوید: هنگامى که حکومت هاى غربى دست اندرکار برقرارى روابط سیاسى با حکومتهاى شرقى شدند و خواستند مواریث آنها را به یغما ببرند، از ثروت هایشان برخوردار شوند و ملل شرق را تحت استعمار خویش درآورند، مستشرقان را به جمع اطرافیان خویش افزودند و آنها را محرم اسرار خود گرفتند و ایشان را در پوشش نظامى گرى و یا امور دیپلماتیک به کشورهاى شرقى روانه کردند و کرسى زبان هاى شرقى را در دانشگاه هاى بزرگ و یا مدارس مخصوص و کتاب خانه هاى عمومى و چاپخانه هاى دولتى به آنان سپردند و حقوق فراوانى هم براى آنان در نظر گرفتند و به القاب بزرگ و عضویت در مجامع علمى مفتخرشان کردند.
گاه انگیزهى اقتصادى استعمارگران با اهداف علمى پیوند مىخورد.
بدین اعتبار که استشراق مأموریت شغلى و عملى بود که نخبگان و متخصصان باید عهدهدار آن مىشدند.
«بنابراین استادان و مترجمان زبان هاى شرقى در قرون وسطى و مستشرقان اولیه و علماى فن جدل و…. به خاطر بنیان نهادن نهضت اروپا بر میراث عربى به پاداش هاى بسیار بزرگى دست یافتند.»
۳- انگیزههاى علمی: جنبش خاورشناسى در حین بررسى ، متوجه این نکته شد که کلاً هدف علمى از پژوهش قرآن کریم و میراث عربى یکى از سالمترین انگیزهها و شریف ترین اهداف بوده است.
بسیارى از این مستشرقان زبان عربى را به عنوان فرهنگ، ادب و تمدن لمس کردهاند و قرآن را نقطهى اوج این زبان دانسته و با انگیزههاى علمى و تنها به خاطر آگاهى از قرآن و لذت بردن از آن به کاوش و پژوهش در این کتاب بزرگ پرداختهاند و آثار بزرگ و قابل ستایشى در این راه از خود برجاى نهادهاند.
البته این قضاوت جنبهى عمومى ندارد و موارد نادرى نیز برخلاف آنچه گفته شد یافت مىشود، اما مىتوان ادعا کرد که آنچه گفته شد در مورد بیشتر این مستشرقان، درست مىنماید.
به هر حال انگیزهى علمى، با تمام ضمایم آن، والاترین انگیزه و هدف این دسته از خاورشناسان قلمداد مىشود.
شایان ذکر است؛ همواره جدالى بزرگ میان دانشمندان و ادیبان ما و این مستشرقان دربارهى درستى این انگیزه و یا نادرستى آن وجود دارد.
استاد نجیب العقیقى ضمن نقل این جدالها به بررسى آنها پرداخته و مخلصانه جانب مستشرقان را گرفته و گفته است که استشراق کارى علمى و آزادنه است که پایههاى آن بر اصول تحقیق و ترجمه و تصنیف قرار دارد.
باوجود آنچه گفته شد، ما وظیفه داریم که در مقابل آثار و تلاشهاى مستشرقان در ارتباط با پژوهشهاى قرآنى موضع احتیاط را رعایت کنیم.
زیرا آنان معمولاً مىخواهند قرآن را از طریق راهها و شیوهها و استنتاجات خود که از فهم اصیل قرآنى هم به دور است، به ویژه در زمینهى تفسیر و ترجمه متهور سازند، اما تفسیر هر چند که دقیق باشد، باز نمىتواند مقصود قرآن را آنچنان که به زبان عربى قادر است، به زبان دیگر بیان کند و ترجمه نیز هر چقدر هم که لفظ به لفظ صورت پذیرد بازهم بااصول بلاغى و ساختارهاى زیباشناختیاى که قرآن ارائه کرده است بسیار تفاوت دارد.
همچنان که ما در برابر تفسیر و ترجمهى قرآن توسط مستشرقان، جانب احتیاط را نباید از دست بدهیم این وظیفه را نیز عهدهدار هستیم که درکتابهایى که آنان دربارهى تاریخ قرآن نگاشتهاند و در آنها مدعى تحریف قرآن شدهاند به دقت بنگریم تا مبادا به همان لغزشها و غلطهایى که مستشرقان بدانها دچارگشتهاند، مبتلا شویم.
این دیدگاه نه بدان معناست که ما ارزش و اصالت تلاشهاى مستشرقان را نادیده مى انگاریم بلکه این امر ما را به بررسى انتقادى تلاشهاى آنان در جهت رسیدن به حقیقت علمى محض، سوق مىدهد.۴
تفاوتهاى فرهنگى شرق و غرب
تفاوت شرق و غرب هم از جمله مباحثى است که همواره مورد عنایت و توجه بوده است.
«فیثاغورث»در سفرى به شرق سیاحتنامهاى مىنویسد که شرقى است و به فارسى هم ترجمه شده است.
در بخشى از این سیاحتنامه مىخوانیم: «در آنجا که من گفتوگویى با زرتشت داشتم، که بعد از گفتوگو به یک نقطهى روشن و به وفاق با هم نرسیدیم.»
این دو در گفتگوهایى که با هم داشتهاند به نقطهى وفاق نمىرسند، به همین دلیل زرتشت خطاب به فیثاغورث جملهاى را بر زبان مىآورد که مىتواند نشان دهندهى دوگانگى شرق و غرب از دوران قدیم به حساب آید و نشانهاى براى این بحث باشد.
وى مىگوید: «تو به آموزش باختر مشغول باش، من تعلیم خاور را قبول دارم، ما را آیندگان محاکمه خواهند کرد» و این نماد یک دوگانگى بین دو فرهنگ، دو تمدن، در حوزهى جغرافیایى و حتى مىتوان گفت در دو حوزه معرفتى است.
همین بحث تمایز و تفاوت حتى در آثار ارسطو هم دیده مىشود.
ارسطو علت این تمایز و تفاوت را به مسائل محیطى و اقلیمى و جغرافیایى پیوند مىزند و مىگوید چون در مناطق شرقى عمدتاً هوا گرم و آفتاب درخشان است، موجب رشد وسایل زندگى و خود زندگى شده است.
و در عین حال صفات جنگى در شرقیها رشد نکرده است ولى در غرب، چون هوا عمدتاً ابرى است و آفتاب درخشان نیست، زندگى رشد زیادى نکرده است اما خصلتهاى جنگ آورى در غربی ها و عمدتاً یونانی ها رشد داشته است.
او عامل تمایز را به تفاوتهاى اقلیمى برمىگرداند و مصادیق این تمایزها و تفاوت ها را در رسیدن به روحیهى جنگاورى محدود کرده است.
هریک از این داوریها حتماً نیازمند به تأمل و درنگ است.
اما نکتهى قابل توجه جستجوى ریشههاى تاریخى این تفاوت است. حتى در دوران معاصر هم، دو دیدگاه نسبت به این موضع وجود دارد؛ برخى معتقدند علت تمایز و ناسازگارى بین شرق و غرب و اختلافهاى آشتیناپذیر آنها همان رفتار آدمى و مأموریتى است که آدمى در این جهان دارد و کمال مطلوبى که در زندگى مىجوید؛ یعنى اصولاً نگاه انسان به خود، نگاه او به رابطهى خود و خداى و محیط پیرامون خویش موجب مىشود چیزى به عنوان شرق شکل گیرد و چیزى به عنوان غرب.
در واقع اختلاف در «جهان بینی»، عامل اصلى بروز اختلاف بین شرق و غرب است.
برخى دیگر این تمایز و قضاوت را در «شیوهى اندیشه» مىدانند که شیوهى تفکر در غرب، عقلى و فلسفى است و نظام اندیشه در شرق به طور عمده عرفانی. یعنی؛ این تمایل شرقی ها به اشراق و تمایل غربیها به عقلگرایى محض منهاى دل صیقل یافته که بتواند کانون معرفت هم باشد، وجه تمایز بین غرب و شرق است.
این دو دیدگاه واقعاً وجود دارد. هر چند در تمایز بین شرق و غرب به هیچ روى نمىتوان عامل جغرافیایى را نادیده گرفت اما عوامل دیگر را هم باید مورد نظر قرار داد.
یکى دیگر از وجه تمایز شرق و غرب مسئلهى بعثت انبیاست.
تقریباً بعثت تمام انبیاى بزرگ در منطقه شرق بوده و غرب خاستگاه بعثت انبیاء نبوده است.
یک موضوع دیگر قابل توجه دیگر، بحث کانونهاى تمدنى است.
مىتوان گفت این کانونها یک سره شرقى هستند و اقوام تمدن ساز هم یک سره شرقى بودهاند.
جز دوران معاصر و دوران رنسانس که یک تمدن خاص با عنوان «تمدن معاصر غربی» شکل گرفت.
از دیگر تفاوت هاى شرق و غرب، نوعى قدسیگرایى شرق است که در شکل هاى مختلف بروز کرده است و مانند آن در غرب وجود ندارد.
البته تا پیش از رنسانس هم در غرب این قدسیگرى به شکلهاى مختلفى حضور داشت ولى باز هم نه به آن انسجام و یکپارچگى و معنادارى و گستردگى که در منطقهى شرق دیده مىشود.
اینها تفاوتهایى است که مىتوان براى شرق و غرب ذکر کرد ولى در دیباچهى همین بحث اشاره شد که دیگران هم ازدیرباز تاکنون به این تفاوتها توجه داشتهاند.۵
غرب از شناسایى شرق در پى چیست و چه اغراضى را دنبال مى کند؟
در این جا باز هم به ناچار باید از یک دیدگاه تاریخى به موضوع نگاه کرد.
به این معنا که اگر درهر دوره یک غرضى را به عنوان غرض حاکم و پارادایم و گفتمان مسلط، در نظر بگیریم یک نوع توالى تاریخى و ترتّب با همدیگر دارند.
البته بخشى از پرسش و پاسخها به تبیین مفهوم شرقشناسى و نه «استشراق» برمىگردد.
«استشراق»، «الاستشراق»، «شرقشناسی» و «Orientalism» نزد خود مستشرقان دو معناى متفاوت دارد، یک مفهوم، مفهوم استشراق به معناى عام آن است یعنى هر آن چه را به شرق برگردد شامل مىشود؛ بنابراین چین شناسى، ژاپنشناسى، ایران شناسى و تمام اینها در قلمروى شرق شناسى قرار مىگیرد.
شرقشناسى یک مفهوم اخص هم دارد که تقریباً مترادف با «اسلامشناسی» است.
مثلاً در ویرایش دوم دایرهالمعارف اسلام معروف به لیدن، در آنجا مدخل «مستشرقون» یعنى شرقشناسان به چشم مىخورد.
این مدخل ظاهراً ربط چندانى با دایرهالمعارف اسلام ندارد ولى آن ها در اولین جمله این تذکر را مىدهند که «مستشرقون» به معنى اسلامشناسان در غرب است.
براى بررسى «استشراق عام» باید تاریخچهى قابل توجهى را بیان کنیم و براى کنکاش پیرامون «استشراق خاص» پروندهى دیگرى باید باز شود.
استشراق عام یک دورهى قدیم دارد که حتى در آثار «هرودوت»، وقتى که دربارهى شرق صحبت مىکند بحثهایى را دربارهى شرق قدیم دیده مىشود.
در آثار «توسیریت» و «گزنفون» هم مىتوان آن را مشاهده کرد.
حتى آثار «هومر» هم که دربارهى شرق صحبت مىشود مى تواند یک نوع شرق شناسى به حساب بیاید.
شرقشناسى با ظهور اسلام تحتالشعاع قرار گرفت و تقریباً به کنارى رفت تا دوران معاصر که پس ازجنگ جهانى دوم بار دیگر مفهوم شرقشناسى به میان آمد و جاى خاص خود را پیدا کرد، این بار شرقشناسى اعم از اسلامشناسى شد و اسلامشناسى یکى از شاخههاى آن. ۶
شرقشناسى به طور عمده پس از جنگ جهانى دوم شاخههاى مختلفى را دربر گرفت که عبارتند از ایرانشناسى، ژاپنشناسى، عربشناسى و… . این مفهوم عام شرقشناسى چند دوره دارد:
۱٫ دورهى اولیه
۲٫ دورهى محاق و تأثیر از مطالعات اسلامى
۳٫ دوره جنگ
اما شرقشناسى به مفهوم عام در دورههاى اولیه چون معطوف به اهداف افراد بود، داراى اغراض سیاسى نبود.
شرقشناسى بیشتر تابع کنجکاوى افراد بود.
البته در آن دوران به واسطهى جنگهاى شرق و غرب یک شیوه نگاه خاص داشت اما این گونه نبوده که واقعاً به مفهوم امروزى ارادهاى براى شناخت شرق و سیطره بر آن وجود داشته باشد، البته این شناخت یک نوع شناخت ناخواسته و هدایت نشده و بدون طراحى و برنامهریزى بود.
اما شرقشناسى به مفهوم دوّم که دوباره پس از جنگ جهانى دوّم، رونق گرفت یک نوع شرقشناسى برنامهریزى شده و سنجیده بود.
شناختى که ازشرق حاصل مىشود اغراض مختلفى دارد، گاهى مطالعات برپایهى کنجکاوى دانشمندان غربى رونق مىگیرد، گاهى اغراض سیاسى دارد که به قصد شناخت کشورى براى رخنه در ارکان آن کشور و سیطره بر آن سامان دهى مى شوند، گاهى این مطالعات براى شناخت نرخ بازار آن کشور و تولید محصول متناسب بازار آن کشور صورت گرفته و اغراض تجارى دارد، بنابراین اغراض مختلفى در شرقشناسى وجود دارد.
اما اسلام شناسى که یک تقریر و قرائت دیگر از شرق شناسى به حساب مى آید و شرق شناسى به معنى اخص است، واقعاً یک تاریخ پُرفراز و نشیب را طى کرده است، اجمالاً شرق شناسى در نخستین مراحل خود تابع اغراض دینى بود و متأثر از اندیشهى مسیحیت افراطى کاتولیکى که نگاه ناهمدلانهاى نسبت به مسلمانان داشت، یعنى نگاه سخت آمیخته با جهل و خرافه.
این انگیزهى شرق شناسى، انگیزهاى دینى بود، به قصد ضربه زدن به اسلام و به سخره گرفتن پیامبر(ص)، کاهش مدح و منزلت اسلام و مسلمانان، اما جلوتر که مى آییم انگیزههاى دیگر رفته رفته در کنار این انگیزه رخ مىنمایاند.
باز هم در اینجا انگیزهى علمى به منظور کشف حقیقت را نمىتوان انکار کرد.
گاه استشراق بهمفهوم اسلامشناسى تابع این انگیزه صورت گرفته است و گاه تحت تأثیر انگیزهى سیاسى بوده است.
یعنى با مدیریت و هدایت وزارت خارجه کشورهاى غربى یا نهادهاى دولتى آنها به قصد افزایش اطلاعات پایه ومورد نیاز طراحان و شخصیتهاى سیاسى انجام مىشد، در اینجا اغراض استعمارى را هم باید براغراض سیاسى اضافه نمود؛ یعنى آنها فراتر از منافع ملى کشورهاى خود، به فکر سیطره بر کشورهاى دیگر افتادند، به بیان دیگر گسترهاى را برخى از کشورها براى منافع ملی شان قائل بودند که از طریق سیطره بر کشورهاى دیگر تحقق پیدا مىکرد و بهترین تعبیر براى آن «استعمار» است.
بنابراین انگیزههاى خصمانهى دینى در مرحلهى اول و در مرحلهى بعد انگیزه هاى سیاسى و استعمارى و در نهایت انگیزه هاى علمى از جمله انگیزه هایى هستند که در شرق شناسى، به معنى اخص قابل جستجو هستند.
۶ این کلیات در لایههاى ریز و جزئی خود به مجموعهاى از بحثهاى تفصیلى نیاز دارد که مجالى جداگانه را مىطلبد.
ارزیابى و نقد فعالیت شرقشناسان
در هر امرى باید جنبه هاى مثبت و منفى آن را در نظر گرفت.
آموزههاى دینی مسلمانان هشدار مىدهند که افراد مجاز نیستند به فرآورده هاى دیگر تمدن ها نگاهى یک سره و از قبل تعیین شده و سلبى داشته باشند.
دربارهى جنبه هاى سلبى شرقشناسى که از این پس در این بحث با معنى اخص آن و اسلامشناسى به کار مىرود باید گفت یکى از کاستیهاى این نوع نگاهها این است که چون مستشرقین، درک درست و درونى از مفهوم اسلام، اندیشه هاى اسلامى، باورهاى اصلى مسلمان ها، گرایش هاى فکرى متفاوت مسلمان ها با همدیگر و مرز دقیق آن ها با هم ندارند گاهى دچار اشتباهات فاحشى مىشوند؛ به طور مثال مىتوان به بیتوجهى آنها به عصمت پیامبر(ص) اشاره کرد.
آنها در تحقیق و تبیین اسلام مباحثى را طرح مىکنند که با مبانى اعتقادى اسلامى سازگار نیست.
یا برخى تصمیمهاى پیامبر اکرم(ص) را به خلاف اعتقادات مسلمانان تحلیل مىکنند و مىگویند اگر ایشان این تصمیم را نمىگرفتند و مصمم به مورد دیگر مىشدند بهتر بود، این اصلاً با مبانى اعتقادى اسلامى سازگارى ندارد. یا با توجه به اینکه رسالت الهى پیامبر(ص) را قبول ندارند در تبیین زندگى پیامبر(ص) و آموزههاى نبوى به دنبال سرچشمههاى زمینى مىگردند و آن را در قالب محیط اطراف پیامبر(ص) و مکانهایى که ایشان مراوده داشتهاند جستجو مىکنند.
لذا دیده مىشود براى ملاقاتى که حضرت در خردسالى با «بحیراى نصرانی» داشته و آنچه که از ایشان به یک عالم مسیحى منتقل مىشود، جایگاه بلندى را قائل مى شوند و به همین ترتیب ملاقاتهایى که پیامبر(ص) با یهود مدینه و اطراف آن داشتند به عنوان سرچشمههاى وحى پیامبر(ص) تلقى مىشود.
این نگاه با نگاهى که یک مسلمان به آن باور دارد بسیار متفاوت است.
البته منظور این نیست که کسى که مسلمان نیست، حق تحقیق کردن در مورد پیامبر(ص) را ندارد ولى در مقام داورى این سخن باید گفت آنها را در این راه به خطا رفته اند منبع و منشأ این بحث، نبود درک درونى آن ها نسبت به اسلام است.
کاستی دومى که در مطالعات غربى مىتوان جستجو کرد، موضوع خالى نماندن برخى از این مطالعات از آن انگیزه هایى است که در مبحث قبل به آن اشاره شد، مواردى که در یک نگاه تنگ و کوتاه (به اصطلاح دقیقتر) با اندیشه هاى اسلامى و وجوه مختلف جامعهى اسلامى و تمدن اسلامى وجود دارد.
کاستى سومى که در مطالعات شرقشناسى قابل جستجوست نوعى نگاه محدود به پدیدهها یا به اصطلاح نگاه پدیدارشناسانهى آنهاست که از سطح عبور نمىکند و به لایههاى زیرین راه نمىیابد.
این آفت بزرگى است.
به عنوان نمونه در تحلیل تمدن اسلامى به دلیل نگاه پدیدارشناسانه، مظاهر تمدن و دستاوردهاى مادى تمدن اسلامى، یعنى ساختمانها و بناها را تحلیل مىکنند.
شاید اگر در خصوص مظاهر اسلامى از شما سؤال شود، ذهنتان متوجه همین امور شود.
اینها از دستاوردهاى تمدن اسلامى است ولى اسلام را نمىتوان به این امور، محدود کرد.
این نگاهى سطحى است که ما را روى لایهى سطحى و بیرونى نگاه مىدارد.
کاستى دیگر نوعى تلاش هر چند ناخواسته براى القاى غرب محورى در همهى جنبههاست هر چند برخى از مستشرقان را نمىتوان به این امر متهم کرد که با یک برنامهریزى قبلى این رویکرد را مبناى کار خود قرار دادهاند ولى چون این مطالعات در دوران استعمارى غرب رونق بیشترى گرفت و شاخ و برگ پیدا کرد و نگاه آن دوره، یک نگاه استعمارگرانه به کشور تحت استعمار بود، نوعى خود بزرگبینى و غربمحورى در آن مطالعات دیده مىشود که لازمهاش تحقیر و کوچک شمردن دیگران است.
نکتهى دیگر این که تلاش برخى از مستشرقان در بعضى جاها مدیریت شده است ولى در برخى موارد خود مستشرقان نمى دانند در چه فضایى بحث کردهاند.
در آنجا این تلاش براى یافتن و بررسى مسائل و جریانات درونى جامعهى اسلامى، برجسته ساختن و بزرگنمایى آن و حتی گاهى این تلاش براى بررسى عوامل دورنى جامعهى اسلامى، دچار آسیب پذیرى دیگرى شده است.
ارزیابى کلى و کشف جنبههاى مثبت فعالیتهاى مستشرقان
به درستى باید گفت بحث و تتبع افرادى که حرکت و مشى آن ها برخلاف تفکر و زندگى ماست، و نگاه آنها به اسلام و جنبههاى مختلف آن ذاتاً ارزشمند است.
صرفنظر ازهمهى جنبه هاى سلبى، همینکه مسلمانان بدانند دیگران دربارهى آنها چگونه مى اندیشند موضوعى در خور اهمیت و شایستهى عنایت و توجه است.
چندین جنبهى مثبت دیگر هم وجود دارد.
گاهى نگاه درونى آفتزاست و موجب نوعى کژتابى در فهم مىشود.
نگاه بیرونى به یک پدیده ابعادى را براى انسان روشن مىسازد و کسى که تنها و تنها خود را در نگاه درونى محصور کرده، آنها را نمىتواند پیدا کند، باز باید تأکید نمود در آن جنبههاى درونى و در واقع جنبههاى سلبى که در ابتدا گفته شد به جهت نداشتن نگاه درونى و عدم درک صحیح از مبانى اعتقادى اسلام، نگاهشان کامل نخواهد بود.
مسلمان ها فقط و فقط نگاه درونى به اسلام دارند در اینجا هم نوع نگاه مىتواند آفت هایى داشته باشد چون مانع از یک درک همهجانبه و کلگرا مىشود.
یکى از جنبه هاى مثبت نگاه مستشرقان ترویج نگاه بیرونى به اسلام و دستاوردهاى مختلف اسلامى است.
ساختمانى را در ذهن مجسم سازید.
افرادى که درون آن ساختمان زندگى مىکنند، اطلاعات درست و دقیقى در مورد اجزاى درونى ساختمان دارند.
مانند اینکه اتاقها و راهروها چگونه است؟ انتقال از یک اتاق به اتاق دیگر چگونه صورت مىگیرد؟ و قسمتهاى مختلف ساختمان هر کدام کجا قرار گرفتهاند؟ اما کسى که از بیرون نگاه مىکند، نماى کلى ساختمان و جایگاه کلى ساختمان در بافت محلى را مىتواند پیدا کند.
این قسم دوم از مواریث مستشرقان است که به مسلمانان آموزش مىدهد نگاه بیرونى هم به دین خود داشته باشند.
این امر امروزه موجى از اطلاعات را براى مسلمانان ایجاد کرده است و یکى دیگر از جنبههاى مثبت روش کار آنها است.
برخى از شاخههاى علمى و همچنین برخى از فنون و روشهایى به واسطهى شرقیها ابداع شد، قابل انکار نیست و اکنون نیز در بین مسلمانان در یک گسترهى وسیعى رواج یافته است؛ مثلاً تصحیح نسخ خطى که امروزه رونق یافته و به عنوان یک رشتهى عملى شناخته شده و پُررونق و بسیار ارزشمند است تا پیش از مطالعات مستشرقان در حوزهى علوم مسلمانان وجود نداشت.
البته منظور این نیست که اصلاً چنین کارى تا پیش از آن صورت نگرفته بود و شاید همان استنساخى که از نسخههاى مختلف مىکردند (و گاه مستنسخان، عالمانى بزرگ بودند و دقت مىکردند که آن اصول را درست به کار ببرند) نوعى تصحیح متن به شمار مىآمد، اما به صورت گستردهى امروزى قطعاً از مواریث مستشرقان است که شاخههاى علمى جدیدى را ابداع نمودند.
از نظر فنون و روشها هم مثلاً استفاده از نمایه براى تألیف کتاب ها یا شیوهى ارجاعات و مانند آن امورى هستند که از ابتکارات مستشرقان است.
مثلاً نخستین فهرست قرآن را «فلوگل آلمانی» عرضه کرد و بعداً افرادى در بین مسلمان ها این فهرست را تهیه کردند.
در واقع این کارهایى که تقویت کنندهى فضاى پژوهشى است و شاید در اصل کار پژوهشى به حساب نیاید (اما پژوهش را آسان مىکند) همه از تبعات مثبت کار مستشرقان است.
رویکرد ویژهى خاورشناسان به شرق و اسلام در دهههاى اخیر
در دو سه دههى اخیر، میان گرایشهاى مثبت و منفى در شرق شناسى تفکیک به وجود آمده است، بر خلاف یکپارچگى مستشرقین در دهه هاى پیشین و حاکمیت روحیهى جدایى و برتری جویى نسبت به مسلمین، در دو سه دههى اخیر در این یکپارچگى رخنه ایجاد شده و پیدایش نوعى دودستگى در مطالعات شرق شناسانه به وضح به چشم مىخورد.
البته در مطالعات قبلى هم که روحیهى حاکم، روحیهى سلبى منفى بوده نمونههاى قابل توجهى براى کسانى که روحیهى همدلانه داشتند دیده مىشود.
اکنون جریان به گونهاى شده که شاید بتوان گفت از دو نوع شرقشناسى باید صحبت کرد.
یک شرقشناسى عالمانه در غرب دیده مىشود که شرقشناسى همدلانه نسبت به اسلام و مسلمانهاست.
و یک نوع شرقشناسى سیاسى که میراث تاریخى خصومت نسبت به مسلمان ها را تماماً در خود جمع کرده است و همان مسیر را ادامه مىدهد.
شرقشناسى همدلانهى علمى که اغلب هم در دانشگاههاست حتى در برخى از نهادهاى دینى و در برخى از کلیساها هم قابل جستجوست و به دلایلى چند شکلگرفته است.
عامل اول اینکه حمایت نهادهاى سیاسى از مطالعات شرقشناسى به نحو سالبه جزئیه برداشته شده است و همهى کانونهاى شرقشناسى تحت حمایت دولتها نیستند.
برخى از آنها مورد حمایت هستند و براى انجام پژوهشها سفارش قبول مىکنند.
همین که عامل سیاست برداشته شده موجب مى شود تا انگیزههاى علمى، جاى انگیزههاى سیاسى را بگیرد.
عامل دوم اینکه خصومت کلیسا نسبت به شرق و شرق اسلامى کمتر از قبل شده است.
پس از به رسمیت شناخته شدن اسلام به عنوان یک دین در شوراى دوم واتیکان در محدودهى سالهاى ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۵ که حادثهى مهمى به حساب مىآید، این نگاه خصمانه هم کنار رفت و باعث شد یک نگاه مثبت، جایگزین و تقویت شود. عامل سوم و بسیار مهم حضور گستردهى مسلمانان در کشورهاى غربى و در کانونهاى مطالعات شرقى و مطالعات اسلامى است.
بر خلاف دورههاى قبلى که همهى محققان نامسلمان بودند، اکنون پژوهشگران مسلمان در این مراکز تحقیقاتى حضور دارند و این خود به شدت در کاهش روحیهى خصمانه مؤثر بوده است.
عامل چهارم فضایى است که اصطلاحاً به آن فضاى پُست مدرن گفته مىشود، در واقع خود پُست مدرنیسم در اینجا مورد بحث نیست.
هر تفسیر که نسبت به پُست مدرنیسم داشته باشیم و آن را در ادامهى مدرنیته، واکنش به مدرنیته یا ادامهى یک هرج و مرج و منطق بیضابطه بدانیم هر چه باشد بالأخره فرصتى براى خروج از آن چارچوب هاى تنگى است که در دورهى حاکمیت مدرنیسم ایجاد شده بود.
این امر هم عامل دیگرى است تا ناهنجاری هاى دوران مدرنیته شکسته و واقعگرایى و حقیقتگرایى تقویت شود.
پس تحت چند عاملى که گفته شد یک رویکرد نسبتاً مثبت نسبت به اسلام به وجود آمد.
این همه گرایش به اسلام که در غرب به صورتى محسوس قابل تعقیب است و نیروهایى که در غرب روز به روز بیشتر مىشود در نتیجهى تبلیغ درست از ناحیهى مسلمانان نیست به خصوص که اکنون بسیارى از دعوت گران اسلامى در اروپا دعوتگرانى هستند که با یک روحیهى سلفى تند وهّابى، اسلام را تبلیغ مىکنند.
باید این نوع اسلامگرایى را متأثر ازعواملى ازجمله استشراق همدل و گسسته ازنهادهاى سیاسى دانست.
ولى ازطرف دیگر گفته اند استشراق حکومتى و سیاسى که ترجمهى درست آن استشراق رسانهاى است، نیز همچنان باقى است.
به این معنا که این سبک که خوراک دستگاههاى تبلیغاتى را درست مىکند بیشتر در رسانهها منعکس است نه در کانونهاى علمى و این همان چیزى است که وقتى یک خبرنگار غربى به کشورهاى شرقى براى مصاحبه مى آید به دنبال آن دسته از نکاتى در فعالیتهاى شرق شناسانهاش مىگردد که به کار بنگاههاى سخن پراکنى بیاید.
آنان به دنبال نکاتى ریز مىگردند و همین نکات کانون پرسش آن ها مىشود.
معلوم است که خود خبرنگار نمىداند چه مىپرسد، اما در یک نگاه کلى در واقع یک نوع گرد آورى اطلاعات و اسلام شناسى در یک پارادایم مخصوص است. خلاصه اینکه باید هر دو جریان در تحلیل ها مد نظر باشند.
پى نوشت ها:۱- شرقشناسى و شرقشناسان، گفتگو با دکتر محسن الویرى، اینترنت، ۱۶/۵/۸۶
۲- شرقشناسی؛ ادوارد سعید، ترجمه عبدالرحیم گواهی. ص ۱۵ و ۱۶
۳ – خاورشناسان و پژوهشهاى قرآنى، محمدحسن علیالصغیر، ترجمه محمدصادق شریعت
۴ – همان منبع ، ص ۲۲
۵- شرقشناسى و شرقشناسان، گفتگو با دکتر محسن الویرى، اینترنت، ۱۶/۵/۸۶
۶- همان منبع، ص ۲۴
داود میرزایى مقدم
منبع: سایت پژوهه