مقدمه
قرآن کریم، آخرین کتاب آسمانی نازل شده بر پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان معجزه جاوید ایشان برای جهانیان، میراث ماندگاری است که ما برای رهایی از ظلمات و تاریکیهای فراروی زندگیمان، باید به آن مراجعه کنیم و آن را مورد تدبر و تفحص قرار دهیم، دستورات و راهنماییهای روحبخش آن را جامه عمل بپوشانیم. این کتاب الهی، دارای وجوه اعجاز فراوانی همچون فصاحت، بلاغت، محتوای عالی، اخبار غیبی و… میباشد. یکی از وجوه اعجاز این کتاب آسمانی، اعجاز علمی آن است که خود دارای ابعاد فراوانی است که این جزوه را مجال فهم و بررسی تمام ابعاد آن نمیباشد.
این جزوه در صدد فحص و بررسی اجمالی تأثیر قرآن در بهداشت روان و پیرایش زندگی و عقاید بشر از خرافات و اوهام حاکم بر زندگی فردی و اجتماعی او میباشد. ما در این مقاله، اشارهای به معنای لغوی و اصطلاحی خرافات، روانشناسی و جامعهشناسی خرافات و ضرورت تحقیق در این زمینه، گستره آن و علل و عوامل پیدایش و ایجاد آن و اقسام و نمونههای آن و دیدگاه اسلام در مواجه با این خرافات میپردازیم.
ضرورت تحقیق
یکی از ضرورتهایی که هر پژوهشگر علوم انسانی و اجتماعی را بر آن میدارد که در این زمینه به تحقیق و پژوهش بپردازد، رابطه مستقیم و کاربردی است که خرافات با زندگی و پیشرفت یا عقبماندگی جوامع دارد به طوری که جوامعی که به هر علتی گرفتار ذهنگرایی و اوهام شدهاند و از عملگرایی و منطق فاصله گرفتهاند دچار رکود فکری و علمی و در نهایت، سبب عقبماندگی و وابستگیهای مختلف گردیدهاند.
در ضرورت تحقیق در خرافات پژوهشگر بزرگ فرهنگ عامه آقای صادق هدایت با دیدی دوگانه مینگرد؛ از یک سو آن را دارای کارکرد معنابخشی به حرکات بزرگ بشر میپندارد تا جایی که تشکیل ادیان را از نتایج چنین اعتقاداتی ماورایی به حساب میآورد و دیگر سو، برخی آن را زاییده ذهن تخیلی وی میداند. از این رو معتقد است در زمینه خرافات، باید تحقیقاتی جدی به عمل آید تا این دو دیدگاه کاملاً از هم جدا متمایز شوند.
کلیات
رافات در مسیر تاریخ
انسان اولیه در دوران زندگی، نسبت به بیشتر حوادث اطراف خود جاهل بوده و علت وقوع آنها را درک نمیکرده است وی ازخسوف و کسوف، زلزله، رعد و برق، سیل و دیگر چیزها را هم داشته و برای تسکین خاطر خود خدایانی ساخته و برای جلب نظر و رضایت خاطر این خدایان، قربانی میکرده است.
این گونه افکار، در میان همه انسانهای بدوی مشترک بوده است، اعتقاد آنها به شیء مقدس، نیروی مانا و سحر، را با مطالعه در آثار باقیمانده از این انسانها میتوان نتیجه گرفت. انسانهای بدوی با اعتقاد و به کارگیری روشهایی چون عقیده به فیتیش، تابو، آنیمیزم سعی میکردند که بر نیروی غیب غلبه یابند. پرستش مظاهر طبیعت همچون سنگپرستی و گیاهپرستی، احترام و پرستش اجداد و نیاکان و قربانی کردن به پای خدایان نیز در میان انسانهای اولیه عمومیت داشته است.
این روند عقاید خرافی اگرچه با مرور زمان و پیشرفت علم و رشد و آگاهی انسانها رو به کاستی نهاده است اما همچنان اشکال و گونههای مختلف و جدیدی از آنها در جوامع مدرن و جدید امروزی به چشم میخورد. با توجه به توضیحات فوق شاید بتوان گفت عمر خرافهپرستی، به اندازه و در ازای عمر کلیه ادوار حیات نوع انسان است که شدت و ضعف، رواج و رکود یا فراز و نشیب آن، رابطه مستقیمی با انحطاط یا اعتلای فکری، عدم بلوغ خردمندی و واقعبینی جوامع دارد.
ریشهشناسی خرافات
عقاید و افکارعامه مردم، بر دو قسم است: یکی افکار و عقایدی که به تجربه برای مردم عاقل و خوشنیت حاصل شده است و آنان نیز برای نشر این افکار، افسانهها و امثال ساختهاند و دستورهای اخلاقی و اجتماعی خود را برای هدایت و تربیت خلق در ضمن این افسانههای و امثال و آداب و رسوم گنجانیدهاند. دیگر نوع اعتقادات نامعقول و خرافی است که بداندیشان و شکستخوردگان جوامع به عمد یا غیر عمد ساخته و در میان مردم رواج دادهاند همچون امیال زشت، عقاید مربوط به جادو یا برخی ادعیه و اوراد عجیب و غریب.
«خرافات» واژهای عربی و جمع کلمه «خُرافَه» است برخی آن را از ماده «خَرَفَ» «یخرُف» مانند «شَرَفَ» «یشرِفُ» گرفتهاند که به معنای چیدن میوه در پاییز میباشد شاید پاییز در زبان عربی(خریف) از همین باب نامیده شده است.
گروهی نیز آن را از ماده «خَرِفَ» «یخرَف» مانند «عَلِمَ» «یعلَم» میدانند که به معنای فاسد شدن عقل بر اثر کهولت میباشد. شاید بتوان وجه ارتباطی بین معنای این دو ماده لغوی فرض کرد همچنان که در پاییز، برگ درختان میریزد و میوه از درختان چیده میشود انسان پیر و سالمند نیز بر اثر گذر زمان و تحلیل رفتن قوای جسمی و فکری آن، کم کم عقلش را از دست میدهد و یا از قدرت آن کاسته میشود.
در فرهنگهای فارسی، خرافات را حدیث باطل، سخن بیهوده و یاوه ترجمه نمودهاند که تقریبا معادل کلمه «superstition»(آدم ریاکار، آدم خرافاتی، متعصب موهومپرستی، موهومات) در انگلیسی میباشد. البته بعضی نیز بر این باورند که این واژه فارسی است به معنای «افسانه و سخن بیپایه» که از کلمه «خِرِفت» فارسی گرفته شده است و در عربی مصدر و صفت و فعل از آن ساختهاند.
اما در مورد تعریف اصطلاحی خرافات، اختلاف فراوانی دیده میشود چون گستره ابتلاء به آن اقشار مختلف یک جامعه را با گرایشهای دینی – مذهبی و سطح سواد و نوع فرهنگهای مختلف در بر میگیرد؛ بنابراین ارائه یک تعریف جامع که مورد وفاق همه مردم با ادیان و فرهنگهای متفاوت باشد، کار دشواری است و در واقع، یکی از مهمترین نقاط اختلاف مذاهب و ادیان در همین زمینه است.
به هر صورت در مورد خرافات، در کتابهای مختلف تعاریف متعددی ذکر شده است که دو تعریف از فرهنگ دهخدا و عمید ارائه شد. نفیسی نیز تقریبا تعریفی مشابه آن دو ذکر کرده است. برخی خرافات را، حکایتهای دروغی که به کلام آراسته شده باشد معنی کردهاند. همچنین گفتهاند: خرافات عبارتند از معتقدات، باورها یا انجام کارهایی که هیچ گونه ریشه عقلانی ندارند و یا گفتهاند: خرافات به اسطورهها و پیشگوییها مربوط میشوند و برخی خرافات را چنین نقل کردهاند که خرافه یا خرافات عبارت است از اعتقادات بیاساسی که با عقل و منطق و واقعیت سازگاری نداشته باشد. گروهی از تعاریف مختلف، چنین نتیجه گرفتهاند که خرافات مجموعه گفتار و اعتقادات نامعقولی است که چون با احساس افراد ارتباط پیدا میکند در ظاهر فریبنده و دلنشین هستند ولی بر هیچ اصول علمی و عقلی متکی نیستند؛ اما به نظر میرسد یکی از جامعترین تعریفها، تعریفی است که آقای سید حیدر علوی نژاد آن را ارائه کرده است:
«هر چیزی که علم، عقل و دین آن را تأیید نکند و مردم به آن معتقد بوده و طبق آن عمل کنند و از مخالفت با آن هراس داشته باشند، خرافه است».
اساس تعریف خرافه به نظر میرسد در همین نکته نهفته است: رابطه علّی و معلولی برقرار کردن میان چیزهایی که با هم رابطه ندارند، حکم به موجود بودن چیزی که وجود ندارد و یا نفی چیزی که وجود دارد، همراه با ترس از مخالفت با آن.
گستره و دامنه ی فراگیری خرافات
برخی مانند گوستاو جاهودا و ولتر، بر اساس تعریفی که از خرافات ارائه میدهند، معتقدند خرافات، مربوط به قشر یا طبقه خاصی نیست چنان که به نژاد خاصی محدود نمیشود. همه به گونهای گرفتار خرافات هستند:
«مردمان جهان را نمیتوان به دو گروه خرافاتی و روشنفکر تقسیم کرد بلکه میتوان گفت که آنها به طور کلی بیشتر یا کمتر خرافاتی هستند نظری به تاریخ گذشته مؤید همین نکته است».
به عبارت دیگر، آنهایی که منشأ و مبادی ایجاد و رشد خرافات را قوه واهمه و متخیله میپندارند و آن را از خواص روح آدمی میشمرند، دامنه گستره آن را محدود به قشر و زمین یا نژاد خاصی نمیکنند و بر این باورند که حتی با پیشرفت علوم نیز خرافات از بین نمیروند بلکه جای خرافات کهنه را خرافات را باطل تازهتری میگیرد.
در مقابل با کمی دقت در تعریف و منشأ ایجاد آن(جهل)، در مییابیم که همه خرافاتی نیستند بلکه برخی یا منطق خرد و دین، زندگی خویش را به گونهای سامان بخشیدهاند که خرافهای در آن راه نمییابد. وجود اشتباه غیر از وجود خرافه در برنامه زندگی انسانهاست.
اساطیر و خرافات
شناخت و بررسی اساطیر موضوع بحث بسیاری از علوم همچون، فلسفه، تاریخ، جامعهشناسی، روانشناسی، مردمشناسی و ادبیات قرار گرفته است. مثلا ادبیات، با اسطورهها پیوندی دیر و دور دارد و میتوان رد پای آنها را در آثار حماسی و عرفانی جستجو کرد.
واژه اساطیر ۹ بار در آیات قرآن آمده است که در تمامی موارد، به واژه «اولین» اضافه گردیده است که در ۶ مورد اول، کافران، آیات قرآن را به اساطیر اولین(افسانههای پیشینیان) تشبیه کردهاند و در ۳ آیه آخر، شخص خاصی این تشبیه را نموده است که شامل داستانهای مکتوب و غیر مکتوب پیشینیان میشده است. اختلاف بسیاری در اصل و ریشه اسطوره و اساطیر است به طور کلی بعضی گفتهاند اساطیر جمعی است که واحد ندارد بعضی پنداشتهاند که جمعالجمع است و عدهای آن را جمع دانستهاند و در مفرد آن اختلاف کردهاند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان درباره این واژه به دقت متوجه مطلب شدهاند و چنین نگاشتهاند:
«اساطیر جمع اسطوره و بنا بر آنچه از مبّرد نقل شده، به معنای دروغ و خدعه است و گویا ریشه این لغت، سطر بوده که به معنای صفی و ردیفی از نوشته یا درخت و یا انسان است آن گاه در مجموعه و منظومهای از اخبار کاذبه غلبه استعمال پیدا کرده است».
دکتر ابراهیم دسوقی در فرهنگ خویش، آن را واژه یونانی لاتینی میپندارد؛ و جناب دکتر میرجلال الدین کزازی با تردید، آن را یونانی یا لاتینی میداند که از واژه یونانی و لاتینی(Historian) به معنی سخن و خبر راست یا جستجوی راستی گرفته شده است.
به هر روی، دو دیدگاه متفاوت و متقابل در باره ارتباط این واژه با خرافات مطرح است:
۱-برخی آن را هممعنی با خرافات میدانند.(ما الاسطوره الّا قصه خرافیه)
۲-گروهی از ادبای عرب، میان این دو واژه تفاوت قائل شدهاند.
در نهایت با توجه به وسعت و عمومیت معنای «خرافات» میتوان گفت خرافات، شامل اساطیر یا حکایات افسانهای نیز [که ناشی از اوهام عامیانه و جاهلانه میباشند و بر مبنای منطق واقعیتی استوار نیستند] میگردد یعنی اساطیر را میتوان خرافات تاریخی یا قصص خرافی نام نهاد مانند داستانهای الهه قدیم و اساطیر آنها که در عقاید هند قدیم و یونان باستان و ژاپن و… فراوان بود.
ویژگیهای کلی خرافات و تقسیمات آن
۱- خرافات، اصطلاحی نسبی و مقید به زمان و مکان هستند.
۲- زود شایع میشوند و به سختی از بین میروند.
انواع و اقسام خرافات
گوستاو جاهودا خرافات را چهار قسم یا نوع میپندارد:
۱-خرافات مربوط به جهانبینی یا مذهبی که پیوند نزدیکی با شکلهای گوناگون ادیان بتپرستی دارد.
۲- خرافات مشترک اجتماعی که قسمت اعظم آنها مربوط به خوششانسی و بدشانسی و فال زدنها یا رسوم دیگری است که گویا فرد را از گزند مصون میدارند. مثل(آینه شکستن، نمک پراکندن، نعل اسب، چاههای مُراد، زدن به تخته، طلسمها، تغویذها و…)
۳-خرافات مربوط به تجربههای غیبی مانند ادراک فراحسی و اعتقاد به نیرو و توانایی ذهن در حرکت دادن اشیاء.(البته برخی از این تجربهها را اصیل و واقعی میدانند). خرافات شخصی که فردی برای خود ابداع کرده است بی آن که معمولاً آنها را با کسی در میان بگذارد.
در یک تقسیم دیگر، خرافات را میتوان به ۲ گروه ذیل تقسیم کرد:
الف- خرافاتی که هیچ اثری به دنبال ندارند، عقیده به شوم بودن جغد.
ب- خرافاتی که توانایی نفوذ در بعضی امور دنیا را دارند مانند: سحر یا جادو، طلسم و…
و از نظر موضوع و حکم هم میتوان به ۲ تقسیم ذیل ارائه کرد:
الف- خرافات موضوعی: هیچ گونه واقعیتی در محور وجودی آنها ریشهدار نیست.
ب- خرافات حکمی: مواردی که شاید موضوعاً خرافات نباشند اما از نظر شرع اسلام، حکماًً خرافه دانسته شدهاند.
شاید سادهترین تقسیم در مورد خرافات، از آن صادق هدایت باشد که در مقدمه کتابش آورده است:
«و آنچه جزو خرافات باشد جادوگری، مرتاضی، کیمیاگری، درویشی، افسون، زهرها و نوشداروها، تسخیر جانوران، ارواح، پیشگویی، جنگیری، آینهبینی، تفأل، بد قدم، خمیازه، عطسه، خیر و شر، استخاره با فال حافظ، آمد و نیامد، چشم زخم، چشم شور و تخم مرغ شکستن است».
اقسام خرافات به لحاظ ماهیت و فلسفه پیدایش
۱- خرافههای تلقینی: خرافههای فردی هستند و افراد برای خود ساخته و به خود تلقین میکنند.
۲- خرافههای تدافعی: برای جلوگیری از آسیب رسیدن ساخته شدهاند، مثل پاره کردن لباس برای جلوگیری از چشم زخم.
۳- خرافههای فرافکنانه: که مقصر ساختگی میسازد، مثل تخم مرغ شکستن یا چشم شور
۴- خرافههای ذوقی: مثل فال حافظ و فال قهوه.
۵. خرافههای تسکینی: مثل خرافههایی که بیماران برای بازیافتن سلامتیشان به کار میبرند یا بختگشایی.
۶- خرافههای تسخیری: مثل اعتقاد به اشباح یا غولها.
۷- خرافههای بدلی: که جایگزین اعتقادات دینی میشوند و در اذهان مینشیند. این نوع اخیر را میتوان از خطرناکترین و ماندگارترین خرافات دانست. زیرا وقتی اندیشهای موهوم و خرافه، رنگ دینی بگیرد، بر همه افکار و کردار انسان مذهبی سایه خواهد افکند و ویرانکننده خواهد بود و صد البته مبارزه با این نوع خرافات نیز بسیار سخت است؛ زیرا فردی که قصد روشنگری در این زمینه را دارد، در نظر عوام، انسانی ضد مذهب جلوه خواهد کرد.
مبنای اصلی خرافهگرایی
مبنای اصلی خرافهگروی و خرافهپردازی عبارت است از قشرگری، راززدایی و روندگریزی که در بطن و ذات خود به نحوی خودآگاه و ناخودآگاه، صریح یا ضمین افکار و عقل و شرع و عرف را در بر دارد. منظور از قشرگری، جمود بر ظواهر یعنی ظاهر امور و صورت حقایق است که متضمن توقف بر پوسته حقیقت است و این خود به خود، موجب بدفهمی و زمینهساز تک ساختی شدن افراد است. قشرگری به ویژه در دین، مانع فهم عمق معارف دینی و حقایق الهی میشود و بسترساز رشد کژفهمی و انحراف و بدعت و عصبیت است. نمونه بارز این امر در زمان حکومت امام علی(علیه السلام)، ظهور خوارج بود. باری قشرگری ریشه در خامی ذهن و ناپروردگی اندیشه چنین افرادی دارد.
مراد از راززدایی، نگاه طبیعی به امور عالم از جمله دین و معارف دینی میباشد که این نگرش عملاً ناقص اغراض دین به ویژه بر کشیدن آدمی از خاک به سوی خداست. آسیب زدایی راززدایی از معارف الهی، نه تنها در این است که حقیقتی از نظر پنهان میماند بلکه همچنین در این است که آثار تربیتی و تحولبخش آن در زندگی فردی و اجتماعی نیز فرصت بروز و ظهور نمییابد.
تردیدی نیست که میان دو قطب قشرگری و راززدایی، داد و ستدی نهانی و مستمر برقرار است. رو آوردن به قشر امور و حقایق منجر به راززدایی از آنها اشاره شده و بالعکس راززدایی و تبدیل حقایق باطنی به وقایع عادی به قشرگری دامن میزند.
مؤلفه سوم خرافهگرایی، روندگریزی است که گاه در قالب اندیشه به رد و طرد قانون عمومیت علیت یا نادیده گرفتن یا استثناءپذیری آن میپردازد و گاه برانگیخته از اَمَلگرایی افراطی و آرزوپروری تخیلی صورت میگیرد.
برای مورد اول میتوان به مواجهه انتقادی غزالی در «مقاصد الفلاسفه» با قانون علیت و فروکاستن آن به جریان روانشناختی عادت اذهان به توالی و تربیت حوادث جهان بر یکدیگر و پس از آن نقدهای هیوم بر علیت، نمونههای برجسته روندستیزی به شمار آورد.
درباره مورد دوم نیز میتواند به ظهور معجزات به دست پیامبران الهی اشاره کرد که خواسته یا ناخواسته، راه را برای مواجهه مزبور گشوده است. فضایی که انسان گذشته در آن دم میزده، همواره مملو از موهومات و وارق عادات بوده است جز آنچه بر خلاف عقل و حس باشد، در احساس او اثر نمیگذاشته است. بشریت در طول تاریخ همواره در جست و جوی اعجاز بود و شیفته غیب، حتی پادشاهان زورمند و حکیمان در اختیار هم برای توجیه خویش به امور خارق العاده متوسل میشدهاند و در این میان، پیامبران که مبنای رسالتشان بر غیب نهاده شده، بیش و پیش از دیگران میبایست به معجزه دست بزنند چرا که در ایمان مردم روزگارشان، اعجاز بیش از منطق و علم و حقیقت محسوس و مسلّم، کارگر میافتاده است.
در هر حال اگر در روندگرایی، پایه تفسیر حوادث عالم بر قوانین شناخته یا ناشناخته طبیعی استوار است در اعتجازگرایی تعمیمی یافته که نام خرافهگرایی برازنده آن است غیر طبیعی کردن امور طبیعی و بر هم زدن سامانه دریافت منسجم و عادی حوادث، و جه همت قرار میگیرد.
در هر حال، مخالفت با قانون علیت(چه در شکل طرد و ردّ آن به صورت مستقیم و چه در شکل نادیده گرفتن آن در مواردی و استثناءپذیر دانستن آن) – که به معنای طرد و نفس غیر مستقیم آن است – زمینه را برای ورود و فربه شدن اندیشههای خرافه هموار میسازد.
روندگریزی همچنین به دلیل گرایش انسان به آمال و آرزوها و کوشش در جهت امکانپذیر معرفی کردن این آرزوها است که از ایده آلگرایی معتدل تا تخیلگرایی افراطی را شامل میشود. در ایدهآلگرایی معتدل، خصلت بارز آدمی در دسترسپذیر ساختن خواستههای کوچک و بزرگ خویش، موجب آن میشود که آرمانهای کوتاه و بلند خود را از طریق اعتقاد به جریانهای مؤثر در زندگی خود، دسترسپذیر و سهلالوصول بداند. ستارهبینی یا طالعبینی در انواع هندی، چینی، سرخپوستی و غیره در کنار دیگر شیوههای غیر علمی مانند فالبینی و فالگیری – در همه اشکار متنوع و مختلف خود، نظیر فال قهوه و نخود تا فال تاس و ورق، سر کتاب باز کردن و رمّالی و فال حافظ، کفبینی، چهرهبینی، پیشانیبینی، خطبینی، آیینهبینی و امثال آن از جمله این جریانهای به ظاهر مؤثر در زندگی بشر قلمداد یا تلقی شده است.
مدعیان این شیوههای عموماً بر مبنای نوعی پیشگویی و غیب خوانی، مخاطبان خود را به امکانپذیری آمال و آرزوهای کوچک و بزرگ آنان متقاعد میکنند. این قبیل پیشگوییها عمدتاً بر سه محور شخصیتشناسی، واقعهشناسی و آیندهنگری شکل میگیرد.
اما تخیلگرایی افراطی در کسانی کار تا بدانجا کشانده که از طرق نامرسوم احیاناً نا معقول و مطرود در تلاشند تا آمال و آرزوهای خفته و نهفته خویش را جامه تحقق بپوشانند نمونه شاخص چنین جریانهایی را میتوان در جنبشهای به اصطلاح نوپدید دینی و عرفانی(NRM یا New Religious Morements، NMM یا New Mystical Movements) مشاهده کرد.
خرافات و علوم جدید
۱-روانشناسی خرافات
درباره سرچشمه و خاستگاه خرافات، دیدگاههای بسیار متنوعی وجود دارد؛ دیدگاههایی که هر یک میتواند موضوع کتابی جداگانه باشد. از جمله کسانی که بسیار درباره خرافات سخن گفتهاند، روانشناسان هستند. برخی از آنها به خرافت، تفکرات جادویی میگویند. و منشأ آن را اشتباهات میدانند و برخی دیگر، ناهشیار یا ناخودآگاه را منشأ خرافات میپندارند. برخی دیگر، پاسخهای شرطی را خاستگاه آن میدانند و برخی معتقدند: خرافات در مواقع حساس و لحظههای عدم اطمینان و اعتماد بر آینده، به وجود میآیند مثلاً در ارتباط با مسائلی چون تولد و مرگ و مرض و… تا از این طریق از اضطراب و تشویش، رها شده، تسکین خاطر یابند. جادو و جنبل، دعا گرفتن برای علاج بیماران، وسیلهای است برای تسکین و احساس آرامش.
اگر بپذیریم که خرافات، عامل کاهشدهنده اضطراب است، بنابراین روشن میشود که چرا طبقاتی از مردم که در معرض خطر قرار دارند، از بقیه خرافیترند و نیز طبق تحقیقات انجام شده، افراد فوقالعاده متعصب، خرافیترند. طبقات اجتماعی هر چه پایینتر باشند، شخص خرافیتر است.
طبق این نظریه اخیر، زنان بیشتر از مردان خرافی هستند چه آن که آنها، بیشتر احساس تنش و اضطراب میکنند و بیش از مردان به فکر چارهای برای رفع آن میباشند. ضمناً زنان احساس میکنند نسبت به مردها، کنترل کمتری بر سرنوشت و آینده خود دارند. به طور کلی افرادی که بر افکار و احساسات خود، کنترل درونی دارند، کمتر دچار خرافات میشوند و واقعبینانهتر با مسائل برخورد میکنند.
به طور کلی خرافات و موهومات، در نتیجه بروز اختلالات وسواسی رخ میدهد؛ در علم روانشناسی، به آن اختلال وسواس اجبار یا (OCD) گویند. برای چنین افراد وسواسی، عادت به انچام برخی اعمال خاص، باعث ایجاد اختلال در زندگی روزمره میشود. چنین افرادی گمان میکنند اگر از یکی از این عادات اشتباه خود دست بردارند، اتفاقی برای آنان خواهد افتاد و هر اتفاق بد و ناگواری را به گونهای به آن ربط میدهند.
۲-جامعهشناسی خرافات
انسان همواره با نگرش به اطراف خود، در پی طرحریزی مجموعهای از افکار بوده است تا آنچه را که خارج از تواناییهای او است در چهارچوب آن مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. انسانها پیوسته کوشیدهاند تا به جای کاربرد واژه ی(نمی دانم)، اوهام و خرافات را به هم آمیخته و مجموعهای را ساخته و پرداخته کنند تا بتوانند آنچه را نمیدانند، توجیه کنند. برخی جامعهشناسان بر این باورند که خرافات، پدیدههای اجتماعی هستند و نرسیدن به تصمیم قاطع از راههای معمولی، در زمانهای حساس، یا در امور مهم یا نسبتاً مهم نیز زمینه میشود که برای رسیدن به «قطعیت» به خرافات پناهنده شوند. البته شکی نیست که شیوه تفکر نیز میتواند خاستگاه مهمی برای پدیدآیی خرافات باشد.
قوم شناس بزرگ، سر ادوارد تایلور… اصولاً خرافات را نوعی کاستی فکری میداند. در بحث از دلایل روانشناختی این پدیده نیز(کودنی، محافظه کاری غیر عملی) را از ویژگیهای آدمی به طور اعم و (انسان وحشی) به طور اخص قلمداد میکند.
فیلسوف سرشناس، ارنست هگل، در خصوص پیدایش خرافات و افسانهها نزد اقوام اولیه بشر، معتقد است که مبدأ و اصول آنها هم از یک نیاز طبیعی ناشی میشود که به صورت اصل علت و معلول در قوانین عقلانی بروز کرده و به خصوص این خرافات در اثر حوادث طبیعی مانند زمینلرزه، خسوف و کسوف و دیگر پدیدهها که تولید ترس یا تهدید خطری را مینماید، ایجاد میشود.
یکی از نمادهای ناآگاهی از علل پدیدآیی خرافات، نداشتن درک درستی از علیت است.
کلاین برگ به عنوان جامعهشناس، علل ذهنی پیدایش خرافه را پنج عامل ذکر میکند:
۱-حیرت انسان در مشاهده طبیعت؛ که این حیرت در برابر عظمت جهان خلقت و عدم درک صحیح انسان، گاهی وی را به سوی اوهام میکشد.
۲-جهل و نادانی، که در مسائل مختلف و به خاطر عدم آگاهی انسان در همه آن مسائل بروز میکند.
۳-ترس؛ که عاملی است تا انسان برای گرفتن قوّت قلب گاهی به خرافات روی میآورد.
۴-آرزوها و رؤیاها؛ که عوامل مؤثری در محدود شدن قوّه تعقل و روی آوردن به سوی ذهنگرایی هستند.
۵-تقلید؛ که آن هم زمانی صورت میگیرد که شخص از تقلید کردن، احساس رضایت خاصی نماید.
به هر روی، پرداختن به هر یک از نظریات و نقد و بررسی آنها، در مجال یک مقاله نیست؛ به ویژه که برخی از دیدگاهها، از اساس قابل نقد هستند و برخی دیگر، بر پیش فرضهای نادرست بنا شدهاند و برخی از این نظریات، اگرچه در کلیات میتوانند بخشی از حقیقت باشند، اما در مثالها و بیان نمونهها، به بیراهه رفتهاند. امّا واقعیت این است که هر کدام از این تلاشها، مسئله را از زاویهای خاص نگریسته و درباره آن سخن گفتهاند. به همین دلیل نمیتوان گفت یکی از این نظریات، درستترین و جامعترین است و بقیه نادرست، اما شاید به جرأت عکس قضیه را بتوان گفت، یعنی این که هیچ کدام از این نظریات، کامل نیستند، مانند داستان فیل در تاریکی که مولانا جلال الدین بلخی آن را در مثنوی آورده است.
۶-فراروانشناسی و خرافات: قبل از این که به ارتباط این علم با خرافات بپردازیم، باید ابتدا یک شناخت اجمالی از فراروانشناسی و موضوعات مورد بحث این علم کسب کنیم.
فراروانشناسی چیست؟
فراروانشناسی در اصل یک نوع علم و مطالعه پژوهشگرانه در مورد وقایع غیر عادی خاصی است که انسانها آن را تجربه میکنند به این تجارب، پدیدههای روحی گفته میشود. با مطالعه فراروانشناسی متوجه میشویم همه چیز آن طور که ما فکر میکنیم نیست و روابطه علت و معلولی به آن شکلی که تاکنون در تصور میآمد نمیباشد. به همین دلیل به این پدیدهها، پدیدههای غیر عادی(anomalous) هم گفته میشود. این پدیدهها به دو دسته کلی ESP و PK تقسیم میشوند البته گروهی دسته سومی را تحت عنوان زندگی پس از مرگ که شامل NDE، تجسم ارواح و تناسخ میشود را به این دو دسته اضافه کردهاند. این عمل، متجاوز از یکصد سال است که مورد بحث و بررسی است.
موضوعات مورد تحقیق فراروانشناسی
به عقیده بسیاری از فراروان شناسان، جذابترین بخش این علم، عبور از سد فضا و زمان است و رسیدن به مرزهای ناشناختگی. آنها در آزمایشان خود، متوجه رابطه ذهن و ماده میشوند. شاید بتوان کار اصلی فراروانشناسان را تحقیق روی مقولههای اصلی فراروانشناسی به شرح ذیل بیان کرد:
مقوله اصلی، مقوله قابلیتهای فراروانی(psi) و سایکیکها هستند که خود شامل دستهبندیهاست. ESP(به معنای ادراک فراحسی) یا Extra sensory perception این اصلاح شامل پدیدههایی چون تلهپاتی، روشنبینی و پیشآگاهیست. PK(به معنای روانجنبشی یا روانانگیزی) یا Psychokinesis این اصطلاح شامل تأثیرگذاری ذهنی بر اجسام فیزیکی و تأثیرگذاری ذهنی بر سیستمهای زنده(Bio – Pk) میشود.
انواع دیگری هم از پدیدههای فراروانشناسی وجود دارد که شامل تجارب نزدیک به مرگ(NDE) به معنای تجارب افرادی است که برای مدت زمان کوتاهی،(مرگ و آنچه که در آن مدت زمان برای او اتفاق میافتد) را تجربه میکنند. تجربه خروج از بدن(OBE)، زندگی دوباره، پولتر گایست(سطح بالاتر و وسیعتری از(PK) که مربوط به ارواح است) شامل میشود و همچنین Haunting که شامل صداها و حرکات اشیاء و تجارب تکرارشونده در مناطق خاص میگردد. بنابراین با موضوعاتی مثل ستارهشناسی، جادوگری، آیندهبینی، مغزخوانی، اشیاء پرنده، پاگنده(Bigfoot)، پاگانیزم، خونآشامی، کیمیاگری و… ارتباطی ندارد.
اما گروهی از دانشمندان که فراروانشناسی را قبول دارند و آن را در حوزه علم قابل بررسی میدانند اصرار دارند که فراروانشناسی امروز دارای دو جنبه خرافاتی و علمی است این وظیفه دانش کنونی است که از یک طرف جنبههای خرافی فراروانشناسی را افشا سازد و آن را از رمز و راز بیرون آورد از طرف دیگر بایستی با تکیه بر دستاوردها و شیوه تحقیق «علومی مانند روانشناسی، فیزیولوژی، بیوفیزیولوژی و پزشکی» یک تحقیق جامع علمی در مورد پدیده فراروانشناسانه صورت پذیرد. از دیدگاه این دانشمندان، تنها با این روش است که میتوان به ماهیت واقعی پدیدههایی که مورد بحث فراروانشناسی هستند و همچنین بسیاری از رازهای کشف نشده ذهن بشر پی برد.
البته دو دیدگاه متفاوت دیگر در مورد پدیدههای فراروانشناسی و منشأ آنها وجود دارد: ۱) دیدگاه ماوراء طبیعی ۲) منکرین فراروان شناسی.
در دیدگاه اول معتقدند که علاوه علاوه بر دنیای مادی که در حوزه بررسی مثبته و انسانی است یک جهان معنوی مخصوص به خود وجود دارد که از ماده و جهان و در نتیجه علوم امروزی مجزا و مستقل است درک و اندیشه بشری تجلّی یک عقل کل غیر مادی و روح فناناپذیر جاودانهای است که از جهان مادی به طور عام و از مغز بشر به طور استقال دارد. در این صورت فکر و درک انسانی میتواند بدون وجود یک جسم مادی(بدن مغز…) به زندگی خود ادامه دهد. تحت شرایطی مستقل از مغز به فعالیت بپردازد. پدیدههای فراعادی و فراروان شناسانه مربوط به این حوزه از زندگی فرامادی انسان است که علم مادی نه قادر به شناخت و نه قادر به تبیین و تشریح آنهاست.
اما منکرین فراروانشناسی مانند فیلسوف برجسته معاصر ماریوبانج بنا به دلایل ذیل «فراروان شناسی» را مردود شمرده است:
۱-فراروانشناسی هیچ گونه مبنای عینی ندارد و صرفاً متکّی بر نظریه ذهنی شناخت است.
۲-فراروانشناسی به ندرت از دانشهای دیگر به خصوص ریاضیات و منطق مدد میجوید.
۳-فراروانشناسی متکّی به فرضیات غلط و غیر قابل بازبینی است.
۴-فراروانشناسی از تأیید یا رد شیوه عملاش توسط بدیلهای دیگر طفره میرود.
۵-فراروانشناسی بر خلاف رشتههای مختلف دانش، نه از رشتههای ذیربط دانش چیزی به رعایت میگیرد و نه با آنها ارتباط متقابل برقرار میسازد.
۶-فراروانشناسی – حتی به شکل نیم بند بر نظرات اثبات شده تکیه ندارد.
۷-فراروانشناسی بر ایمان تکیه دارد که در چهارچوب آن نظرات علمی به صورت الفاظ پر زرق و برق و سخنان قشنگ و ادیبانه در میآیند.
۸-فراروانشناسی قلمرو غیر مادی(اندیشه) را وارد موضوع مورد بررسی خود میکند و بدینوسیله خود را کلاً از حوزه بررسی عینی و فیزیکی منفکر و مجزا میسازد.
طرفداران این علم مدعیاند بر اساس نتایج تحقیقات به عمل آمده(REG و کارتهای قرمز) مکانیزم ناشناخته ذهن انسان توانمندیهای بسیار بالایی دارد. به طور مثال میتواند اطلاعات را منتقل کند. جزییاتی در مورد مناظر بصری در هر جایی از کره زمین را در اختیار قرار دهد. میتواند وقایعی از آینده را پیشگویی نماید؟! و دیگر این که قادر است مستقیماً روی اشیای فیزیکی تأثیر بگذارد و آنها را به حرکت در آورد. هر چند این تأثیرگذاری خیلی کم باشد. و….
شاید حالات بعضی از اولیاء خدا یا مرتاضین هندی گزارش شده – با تفاوت ماهویی که بین این حالات وجود دارد- را بتوان به عنوان مؤید علم فراروانشناسی به طور موجبه جزییه مطرح کرد. و نظرات آن را فیالجمله قبول کرد.
تنویر چند اصطلاح
۱)تلهپاتی: عبارت است از استعداد و قدرت ارسال پیام یا تصویر ذهنی به دیگران بدون استفاده از حواس معمولی.
۲)سایکومتری یا رواننگری: به معنی توانایی تشخیص و تعبیر روان اشیاء میباشد.
فراروانشناسان بر این باورند که اشیاء و موجودات زنده در طی سالهای حیات خود، اطلاعاتی را در هاله نورانی خود ذخیره میکنند که از طریق سایکومتری میتوان به این اطلاعات دست یافت.
۳)آیندهنگری: شامل کسب اطلاعات و اخبار در مورد آینده میباشد که به احتمال قوی از لحاظ شرعی اشکال دارد(در برخی منابع مجاز و در برخی دیگر تحریم شده است.) آیندهنگری به نسبت سایر مقولات مشابه، بیشتر با اوهام و خرافات آمیخته شده است. ولی از دید برخی دانشمندان، این علم و متافیزیسینها یک واقعیت علمی میباشد مدارکی نیز جهت اثبات تجربی این مقوله موجود است. و شکی در این نیست که خداوند علم برخی از اطلاعات را که صلاح بداند از آینده و یا از عالم غیب به دل بندگان صالح خود الهام میکند.
۴)سایکوکنسیس: عبارت از حرکات اجسام در اثر نیروهای روان میباشد. تله کنسیس به معنی حرکت اشیاء از فاصله دور و بدون دخالت نیروهای فیزیکی است.
۵)روشنبینی: به معنی دریافت و رؤیت اطلاعات بدون استفاده از چشم معمولی است که این امر از طریق چشم سوم یا چشم دل صورت میگیرد.
چشم سوم با اسامی مختلف از جمله: چشم معرفت، چشم بصیرت، چشم دل، چشم درون، تیراتیل و آجِنا خوانده میشود و جایگاه آن در کالبد اثیری و منطبق بر پیشانی در جسم فیزیکی است. شاعر نیز به همین امر اشاره دارد آن جا که میگوید: «چشم دل باز کن که جانبینی آنچه نادیدنی ست آن بینی».
شاید این کلام گهر بار امام صادق(علیه السلام) نیز به این مطلب اشاره داشته باشد که میفرمایند: «همانا شما را نوری است که به وسیله آن در دنیا شناخته میشوید و هرگاه یکی از شما برادرش را دیدار کرد، محل نور را در پیشانی او ببوسد».
برخی دانشمندان اعتقاد دارند که چشم سوم، محلی برای دریافت ادراکات فراحسی الهام و اشراق و وسیلهای برای ارتباط موجودات با یکدیگر در جهان هستی میباشد. از طریق آن میتوان با عوالم و موجودات ماورایی و همچنین باورای ابعاد مکانی و زمانی ارتباط برقرار ساخت.
امام باقر(علیه السلام) – شکافنده علوم- درباره آیه «و کذلک نری ابراهیم» میفرمایند: «به چشم او(حضرت ابراهیم علیه السلام) چنان نیرویی داده شد که در آسمانها نفوذ کرد و آنچه را در آنهاست، مشاهده کرد و عرش و آنچه را بالای عرش است و زمین و آنچه را زیر زمین است».
مولی الموحدین حضرت علی(علیه السلام) میفرمایند: «همانا تقوای خدا، داروی درد قلبهاست و بیناکننده کوری دلهایتان».
اندیشیدن، تفکر، سکوت، تنهایی، گریستن و تقوا از جمله عوامل مؤثر بر گشودن چشم دل است. مبیّن آن، این که حضرت امام صادق(علیه السلام) میفرمایند: «روشنایی دل را جُستم و آن را در اندیشیدن و گریستن یافتم».
در حدیثی دیگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرمایند: «بسیار خموشی گزین تا اندیشه، بارور شود و دلت روشنایی گیرد».
البته تکنیکهایی نیز جهت گشودن چشم سوم در مکاتب اسرار آمده است که دور از واقعیت نیست ولی قرار گرفتن در مسیر معنوی الهی از این طریق جای تأمل دارد.
به طور کلی میتوان علل پیدایش خرافات را در عنوانهای ذیل خلاصه کرد:
۱)ضعف فکری و عقلی، که خود میتواند عنوان دیگری را در بر داشته باشد:
۱-۱)جهل و نادانی عمومی انسان که سبب خطای در ادراک، حافظه و قضاوت میشود.
۱-۲)جهل و نادانی نسبت به علت و عوامل حوادث و وقایع طبیعی.
۲)تقلید کورکورانه از دیگران، که عامل آن، ممکن است جهل و نادانی باشد و یا تعصبهای شدید قومی و قبیلهای.
۳) خوف و اضطراب نسبت به آینده و احساس عدم امنیت نسبت به آینده.
۴) پیروی از هوی نفس که شامل موارد ذیل خواهد بود.
۱-۴) تکبر و سرکشی در مقابل حق و حقیقت.
۲-۴) حرامخواری و ثروتاندوزی نامشروع که باعث جعل خرافات برای کسب در آمد میشود.
۳-۴) حب نفس و خودخواهی و ندیدن واقعیتها.
۵) تحریف حقایق که میتواند به دو گونه بروز کند.
۱-۵) ایجاد علت و علل دروغین برای اشیاء.
۲-۵) غلّو و بزرگپنداری نامعقول و غیر واقعی در مورد اشیاء و عقاید.
۶) فشارهای اجتماعی و نرسیدن به خواستهها و تمایلات.
۷) خودکمبینی و ضعف شخصیت.
۸) تلقین منفی.
۹)عوامل پزشکی.
۱-۹) روانپریشی
۲-۹) تخیلگرایی افراطی.
خرافات دوست یا دشمن
احساس امنیت و اعتماد به نفس، یکی از پیامدهای خوب اعتقاد به برخی عقاید این چنینی(البته در حد معقول) است؛ مثلاً برخی افراد معتقدند اگر فلان لباس را بپوشند، یا فلان شیء خاص را با خود همراه داشته باشند، برایشان خوششانسی و موفقیت به ارمغان میآورد و همین حس به آنها اعتماد به نفس کاذب میدهد.
دکتر فاکسمن بر این باور است گاهی خرافات و اعتقادات خرافی، مایه دلخوشی انسانها هستند به این معنا که شما فکر میکنید یک نیروی غیبی به شما کمک میکند، شاید واقعاً هم همین طور باشد. پشت اعتقادات انسانها، نیروی شگرفی پنهان است اگر پیامد یک موضوع کاملاً شانسی باشد، اعتقادات خرافی نمیتوانند تأثیرگذار باشند، اما وقتی عملکرد و نقش انسانها یک فاکتور کلیدی و مهم در پیامد و نتایج کارها باشد، اعتقادات خرافی میتوانند یک مزیت و نوعی محرک در انجام کارها محسوب شوند.
تأثیرات روانشناسی بر رفتارها و عقاید خرافی، بسیار واضح و مشخص است؛ مثلاً همان طور که پیش از این به آن اشاره شده آیا تا به حال برای شما پیش آمده که احساس کنید یک لباس یا شیء خاصی برای شما خوششانسی میآورد. در این صورت شما با پوشیدن آن لباس یا همراه داشتند آن شیء خاص، افکار مثبت را در ذهن خود ارتقا میدهید و از تنش و نگرانی عقاید خرافی میتوانند نقش منفی هم در زندگی ما داشته باشند، به خصوص اگر با عادتهای نادرستی مانند شرطبندی توأم باشند. بسیاری از افرادی که به شرطبندی و خرافات مرتبط با آن عادت کردهاند در زندگی خود با مشکلات عدیدهای رو به رو هستند.
به طور کلی میتوان آسیبهای وارده از خرافات و خرافهگرایی را در زندگی در موارد ذیل خلاصه نمود:
۱-مختل شدن روند طبیعی زندگی.
۲-به حاشیه رفتن معارف اصیل.
۳-ارتکاب محرمات.
۴-هدر رفتن نیروهای مالی و علمی جوامع.
۵-رکورد فکری و علمی و اجتماعی و پدید آمدن تنبلی و کمکاری.
۶-وابستگی و عقبماندگی جوامع.
۷-پدیدآمدن بیماریهای روانی همچون روان پریشی – افسردگی و وسواس.
رواج و گسترش ذهنگرایی و گرایش به رؤیا
نمونههایی از خرافات گذشته و حال:
۱-بتپرستی
۲-نحوست ایام
۳-جنزدگی
۴-آل
۵-بختک
۶-تطیر
۷-طالعبینی(رمل و اصطرلاب)
۸-فالبینی(فال قهوه، نخود، میوه، شمع، تاروت، فال اینترنتی)
۹-ایستادن تفاله چایی وسط استکان و آمدن میهمان
۱۰-ردیف شدن کفشها
۱۱- بدیمنی دیدن گربه سیاه اول صبح
۱۲- شومی خواندن جغد
۱۳- خوشیمنی نعل اسب
۱۴-از سمت چپ بلند شدن از رختخواب و بدخُلقی کردن
۱۵-خندیدن زیاد باعث گریه و ناراحتی میشود
۱۶-نحوست دیدار سید
۱۷-ارتباط بین پدیدههای جوّی تو مرگها
۱۸-ارتباط ارواح و کهکشانها
۱۹-عطسه زدن و منصرف شدن از کاری
۲۰-برپا کردن آتش برای آمدن باران.
۲۱-زدن گاو نر برای آب نخوردن گاو ماده
۲۲-داغ کردن شتر سالم برای بهبودی شتر مریض
۲۳-پی کردن شتری کنار قبر مردگان
۲۴-ریختن نمک درون کفش میهمان برای زود رفتن او از خانه و…
و هزاران نوع خرافات اقوام و قبیلههای مختلف که بر شمردن همه آنها مستلزم نوشتن کتابهایی مستقل در این زمینه است.(برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به: فروغ ابدیت، جعفر سبحانی و دین در قرآن، مرزبان کریمی و خورشید اسلام چگونه درخشید، محمد باقر علم الهدی).
پرواضح است که بحث و بررسی دقیق و کامل این عوامل و ریشهها و زمینههای آنها، از طاقت این مقاله خارج است و نیازمند صرف وقت و مطالعه بسیار است. ولی ما به طور خلاصه دیدگاه اسلام و دین را در مواجهه با برخی از خرافات دوره ی جاهلی قبل از اسلام را مطرح میکنیم.
مواجهه ی اسلام با آداب و رسوم ملل گذشته که مخالف اسلام بودهاند، به سه گونه بوده است:
۱-به کلی آن را محو کرده است.
۲-کلاً مورد تأیید اسلام واقع شده است.
۳-اصل آن را قبول کرده است همراه با اصلاحیات اسلامی و حذف مواردی که از نظر شرع اسلام، مردود بوده است.
دیدگاه اسلام در مورد افعال نو هم به ۲ گونه بوده است:
۱-۳)بدعت و تازگی بدون دلیل اسلامی حرام است.
۲-۳)اگر امری بدعت در دین نبود ولی توأم با معصیت بود، اگرچه یک امر مذهبی باشد، آن هم حرام است مثل خواندن قرآن با غنا.
اگر خرافات از نوع اشتباه در ادراک یا حافظه یا قضاوت باشد، مردم به ندرت حاضر میشوند که در برابر دلایل منطقی دست از آنها بردارند. اما اگر ناشی از فشارهای اجتماعی باشد، معمولاً با از بین رفتن آن فشارها خرافات هم از میان برداشته میشوند. ولی همیشه چنین نیست و دست از آنها برنمیدارند. بدترین ویژگی خرافات این است که آسان به وجود میآیند ولی به دشواری از بین میروند.
طریقه ی برخورد و تعامل اسلام با طبقات مختلف مردم
۱-با خواص و متوسطین جامعه، باید منطقی و عقلایی برخورد کرد.
۲-با عموم مردم مانند بچهها به تدریج و پله پله باید برخورد کرد و نباید بدون مقدمه و نابهنگام به عقاید خرافی آنان تاخت چون نمیتواند به جای عقاید خرافی مطالب عقلی و درست بنشاند بلکه باید بهای عقاید خرافی آنها عقاید درستی را به تدریج ایجاد کرد و به او ارائه نمود.
به طور کلی مبارزه با خرافات شرایطی دارد که بدون رعایت آن شرائط نه تنها ممکن است نتیجهای حاصل نشود بلکه نتیجه عکس دهد. لذا بدون تأمل و انتخاب شیوه مناسب نباید به جنگ اخبار و احادیث ساختگی یا قدم گاهها و زیارتگاههای مجهول بیاصل یا دعانویسیهای دروغی و دهها خرافه دیگر قیام کرد. بلکه نخست باید اشخاص بصیر و خبره، خرافه را از غیر خرافه تشخیص دهند. چنان چه نمیتوان تمامی عقاید عامیانه را رد کرد و خرافی نامید چون برخی از آنها بر واقعیتهای محکمی استوارند مانند آن که قبل از کشف مایهکوبی توسط «ادوارد جِنر» باور عامیانه این بود کسانی که در نتیجه تماس با دامها دچار آبله گاوی میشوند بعدها در برابر آبله مصونیت مییابند. این مطالب بعداً مورد توجه محافل علمی قرار گرفت یا همان گونه که نمیتوان چشم دل را به عنوان یک ابزار شناختی منکر شد و جنّ را به عنوان یک مخلوق الهی رد کرد و یا استخاره را به مفهوم طلب خیر از خدای سبحان نادیده گرفت.
دوم آن که باید نوع خرافه و درجه علاقه را بدان بشناسند و اگر خرافات مورد توجه و اعتقاد مردم است مانند خرافاتی که رنگ دینی دارند باید در اصلاح آن احتیاط پیش گیرند. و شیوههای حکیمانهتری مانند گام به گام و تدریجی، القای غیرمستقیم و مقایسهای و… را انتخاب نمایند.
سوم آن که بیشتر از رد خرافات، باید عقاید صحیح را به مردم یاد داد زیرا اگر یک خرافه از ساخته فکر انسانی نا آگاه به در رود به خرافه دیگر خواهد گردید.
پس ردّ تنها راه چاره نخواهد بود بلکه باید افکار درست مستند به برهان و اصول عقلی و تجربی به مردم تلقین شود و راه درست فکر کردن و استفاده صحیح بردن از ابزارهای معرفتی چهارگانه یعنی حواس، عقل، دل و وحی را آموزش داد و فهماند که حقیقت دین، غیر از خرافات است، که همه اینها را باید با بیان صریح و دلیل عقل و ذکر حقایق و با رعایت شرایط ادب به مردم آموزش دهیم و در این مسیر روحیات طرف مقابل را در نظر گرفت. و سخن را استادانه گفت. باشد که در عمل به این پیام الهی کوشا باشیم:
«ای مؤمنین! شراب و قمار و بتها و چوبههای قرعه و فال، پلید و عمل شیطانیاند پس از آنها دوری کنید. باشد که رستگار شوید».
قرآن کریم در مسیر مبارزه با خرافات از دو روش مثبت و منفی استفاده کرده است. یعنی نشان دادن راه صحیح فکر کردن و آموختن عقاید درست به جای عقاید ناصحیح و تشویق امّت به علم آموزی و دانش و نفی عقاید نادرست و خرافی. قرآن کریم از جمله افتخارات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را مبارزه جدی با اوهام و خرافات میداند و او را وظیفه شست و شوی عقول از شوائب و گشودن غل و زنجیر از پای خرد آنها میستاد.
پیامبر گرامی آسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بر خلاف بسیاری از سیاستمداران و سلطهگران جهان در دورههای گوناگون تاریخ که همین خرافهگرایی مردم را فرصتی طلایی برای حکومت بر ذهن و دل آنان میدانستند و با ترویج خرافهها به راحتی بر گرده آنان سوار میشدند با تمامی خرافات و اوهامی که مانع رشد خرد و نضج اندیشه آدمی میشود، عَلَم مبارزه بر افراشت. تا آنجا که آیه کریمه «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم» ندای روشن و آرامشبخش رهایی بشر از بارهای سنگین و زنجیرهای بسته به ذهن و زبان و دست و پای عرب جاهلی و همه جاهلان تاریخ را سر داد و انسانها را در مسیر کمال و سعادت خواهی و آزاد و سبکبال و از مسیر گمراهی، رسته و رها معرفی کرد.
ویژگی بارز پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) این بود که نه فقط شخصاً به مبارزه با خرافههای زیانبار برای فرد و جامعه اقدام کرد بلکه با افکار و دیدگاههای انحرافی – هر چند احیاناً موافق با برخی آموزههای دین – نیز مبارزه و ستیز میکرد. او میکوشید مردم را طوری تربیت کند که پیرو منطق و دلیل باشند نه تابع قصص و خرافات. به عنوان نمونه، در کتاب محاسن برقی با سندی از حضرت امام موسی بن جعفر(علیه السلام) نقل شده که حضرت فرمود: هنگامی که ابراهیم، فرزند رسول خدا رحلت کرد، آفتاب گرفت و مردم نزد خود گفتند: این خورشید گرفتگی باید به سبب مرگ فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است؛ اما پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بر منبر رفت و پس از حمد ثنای الهی، ماه و خورشید را دو آیه از آیات الهی دانست که به امر خداوند در جریان هستند و کسوف و خسوف را پدیدههایی معرفی کرد که سبب مرگ یا تولد کسی پدیدار نمیشوند.
حلیمه سعدیه دایه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند که آن حضرت سه ساله بود. روزی به من گفت:ای مادر! چرا امروز برادرانم را نمیبینم؟ گفتم: آنها گوسفندان را به چرا بردهاند. به من گفت: چرا مرا با آنها نفرستادی؟ گفتم: آیا این کار را دوست داری؟ گفت: بلی. پس صبح روز بعد او را بیدار کردم و روغن بر موی او مالیدم و بر چشمانش سرمه کشیدم و گردنبندی را که دارای نگین حرز بود به گردنش آویختم. پس آن را در آورد و گفت: دست نگهدار مادرم! به همراه من کسی هست که در همه حال مرا حفظ میکند.
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) کوشید تا حتیالمقدور، این اساطیر و اوهام را از صفحه ذهن و خاطر عرب جاهلی بزداید؛ بنابراین معاذ بن جبل را به یمن فرستاد و به وی فرمود: «تمام سنّتهای جاهلیت را نابود کن، مگر آنچه مورد تأیید اسلام باشد و تمام دستورهای کوچک و بزرگ اسلام را آشکار کن».
تعابیری قرآنی از قبیل «افلا یتدبرون»، «افلا یعقلون»، «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون» و «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»، بیانکننده همین نکته هستند که پیام الهی در زمان رسالت نبی خاتم، همانا آغاز دوران مراجعه به علم و آگاهی و تعقّل و پایان دوره ی سحر و جادو و ریسمان انداختن است.
قرآن کریم در ردّ ادعای برخی مبنی بر اطلاع بر غیب میفرمایند: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً»؛ «الّا من ارتضی من رسولٍ فانّه…». که علوم غیبی را فقط مخصوص خداوند و انبیاء میداند نه هر انسان عادی دیگر. گاه در میان انسانها غلّو در عقاید دینی است که در تقسیمبندی خرافات جزء خرافات بدلی است خداوند در قرآن کریم میفرماید:
«قُل یا اهل الکتاب لا یغلُو فی دینکم و غیر الحق و لا تتبعوا اهواءَ قومِ قَد ضَلّوُا مِن قبل و اَضَلّوُا کثیراً و ضلّوا عن سواء السبیل» «و یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم و لا تقولوا عَلَی اللهِ الّا الحق» و ردّ تقلید کورکورانه میفرماید: «فبشر الّذین یستمعون القول فیتبعون احسنه…». «و قالوا ربَّنا انّا اطعنا سادتنا و کبرائَنا فاضلّونا السبیلا»؛ «و اذا قیل لهم ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائَنا اَ وَ لَو کانَ آبائُهم لا یعقلون شیئاً و لا یهتدون» و در ردّ جهل و نادانی در آیات فراوانی انسانهای نادان را کر و کور تشبیه کرده است و آنان را به تفکر و تعقل فرا میخواند: «ان شر الدَّوابّ عند الله الصُّمّ البکم الذین لا یعقلون»؛ «و یجهل الرجس عَلَی الذّین لا یعقلون» و آیات فراوان دیگری که با عبارات «افلا یعقلون» «افلا یتدبرون» آمده است. با تکیه بر آیات الهی میتوان گفت که دلیل دیگر بروز خرافه، آرزوهای دور و دراز انسانهاست و خداوند میفرماید: «یعدهم و یمینهم و ما بعدهم الشیطان الاّ غروراً» و آیات فراوان دیگر نظیر این آیه خداوند انسانها را از پیروی هوی و هوس و شیطان نهی میکند.
و برای عامل دیگر خرافات یعنی ترس و اضطراب میفرماید: «اَلا بذکر الله تطمئن القلوب» و در مورد جهل و نادانی انسانها نسبت به علل وقوع حوادث طبیعی و علاج حیرت و سرگشتگی انسانها میفرماید: «آیا ندیدی که خدا ابر را از هر طرف براند تا به هم پیوندد و باز انبوه و متراکم سازد…. خدا شب و روز را بر یکدیگر میگرداند تا صاحبان بصیرت در این آیت الهی به عبرت بنگرند.»
و آیات دیگر از سوره(رعد /۳)،(مؤمنون /۸۰) و….
خرافه و عقلگرایی
همان گونه که پیش از این گفته شد، آفت اصلی خرافهپردازی در روندگریزی و خردستیزی در آن است. خرافهپردازی با نادیده گرفتن ضوابط عقل فردی و جمعی بشر یا حتی انکار آن، راه را به سوی دالانهای مهلک خرافهپردازی میگشاید؛ البته در اینجا باید میان دو گونه عقلگرایی معتدل و افراطی تفاوتی قائل شد.
عقلگرایی معتدل، ضمن ارج نهادن به قدرت عقل در کشف روابط علّی حاکم بر شبکه حوادث، آن را یگانه مرجع و منبع کشف حقیقت نمیداند. عقل را صافی همه چیز دانستن به نحوی که صحت و اتقان و توجیه قطعی هر معرفت نظری و علمی را در دید عقل علمی یا فلسفی دانستن، از آفات عقلگرایی افراطی است. واقع آن است که چنین توانی را در عقل آدمی سراغ نتوان کرد؛ زیرا که برخی از معرفتها و دانشها نه به مدد قطعیت علمی و فلسفی حاصل از کوششهای عقلانی که به کمک گمانهزنیهای عاقلانه در دسترس قرار میگیرد.
عقلگرایی افراطی، نوعی مطلقگرایی در عرصه عقل است که پذیرفتنی نیست. به ویژه در عرصه دین، نمیتوان عقل بشری را چنان انگاشت که گویی آن را حد و حدودی نیست و توان آن را دارد که بر فراز هر حقیقتی بایستد و در بطن هر پدیدهای بنشیند و آن را در حیطه خود تحلیل کند و بشناسد. شکی نیست که دین، آدمی را به حقایق ژرفی فراخوانده است که با تعقل فراهمآمدنی است، ولی اعتراف به حدود و ثغور عقل و تعقل در آدمی، امری معقول و مقبول است.
از این رو، هم عقل ستیزی و روندگریزی به خرافه میانجامد و هم عقلگرایی افراطی که همه چیز را در گرو عقل خودبنیاد بشری میداند و با تکیه بر نوعی اومانیسم عقلی، تنها کاشف حقایق و یگانگی شکای سعادت بشری را عقل میخواند. همین اعتقاد موجب انسداد فهم معارف معنوی ادیان و آموزههای باطنی عرفان اصیل خواهد بود. واقعیت این است که عقل نازک بشری – گرچه نازکاندیش – محصور در حدود و مرزهایی است و اعطای حقی بیش از آنچه سزاوار آن است، خود به خود به نوعی خرافه میانجامد.
جالب آن که همین حدود و مرزها را خود عقل به خودش مینمایاند و مادام که آدمی به حکم عقل خویش، معترف به حدود و ثغور آن باشد، هم به لزوم عقل – و در نتیجه به ابطال خرافه – تن داده و هم اصل کفایت و مرزهای این کفایت در عقل را برتافته است.
منبع: راسخون؛ نویسنده: جواد رنجبر